این بار شد از دستم کار دل سرگشته
اکنون منم و چشمی در خون دل آغشته
پر شور شری دارم گو در سر این سر شو
بر جبهت من فطرت دیرست که بنوشته
آب و گل ما شد خون از قدرت صنع او
ایزد گل آدم را بی فایده نسرشته
بر بوی خط غلمان بر یاد خط رضوان
بنگر به لب سبزه بنشین به سر کشته
نظاره گهی دارم صحراش ریاض خلد
یک روز نمی آیی با ما سر آن پشته
بر مجلس عشاق آی بی خویشتن و بنگر
هم کشته در او زنده هم زنده درو کشته
دردا که نزاری شد باریکتر از سوزن
هم عاقبت از جایی سر بر کند این رشته
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.