گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
جهان ملک خاتون

ما را به غم عشق تو دردست دوا نیست

فریاد دلم رس که بدین نوع روا نیست

گفتم که رساند ز من خسته پیامی

چون محرم رازم بجز از باد صبا نیست

ای باد صبا عرضه کن احوال دلم را

کاخر ز چه رو با من مسکینش صفا نیست

تو پادشه هر دو جهانی به حقیقت

لیکن چه کنم چون نظرت سوی گدا نیست

دل را طلبیدم ز سر زلف تو گفتا

ما را سر و پروای چنان بی سر و پا نیست

گفتم مکن ای دوست جفا بر من مسکین

شرمت ز من خسته و ترست ز خدا نیست

بر اهل جهان جور و جفا چند پسندی

در شهر تو نام کرم و بوی وفا نیست