مرا که چشم تو از ناوک بلا بوزه
غریب و خسته و مهجور بیخطا بوزه
شنیدهام که: دوا درد را کند چاره
چه چاره، چون که من خسته را دوا بوزه؟
رقیب را چو سوال از وصال او کردم
بلا بوزه، من دلخسته را بلا بوزه؟
مگر که چشم تو سودای کافری دارد
که تُرک غمزهزن اولاد مصطفی بوزه
بگو که: بوز نما، تا به چند وعده دهی؟
امید نو زنم و نو وزین مرا بوزه
هزار جان به فدای تو قاسمی بر باد
بداد و درد تو او را به صد جفا بوزه
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.