گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
قاسم انوار

مرا که چشم تو از ناوک بلا بوزه

غریب و خسته و مهجور بی‌خطا بوزه

شنیده‌ام که: دوا درد را کند چاره

چه چاره، چون که من خسته را دوا بوزه؟

رقیب را چو سوال از وصال او کردم

بلا بوزه، من دل‌خسته را بلا بوزه؟

مگر که چشم تو سودای کافری دارد

که تُرک غمزه‌زن اولاد مصطفی بوزه

بگو که: بوز نما، تا به چند وعده دهی؟

امید نو زنم و نو وزین مرا بوزه

هزار جان به فدای تو قاسمی بر باد

بداد و درد تو او را به صد جفا بوزه