گر راندیم ز بزم و شدی همنشین غیر
بر من گذشت لیک طریق وفا نبود
گلچین بباغ اندر و بلبل برون در
خود رسم تازه ایست نخست این بنا نبود
ما آشیان بگوشهٔ بامت گرفتهایم
رحمی که ظلم صید حرم را روا نبود
کی یار هست چون من رند گدای را
در درگهی که راه نسیم صبا نبود
عمریست خاکسار به راهش فتادهایم
او را ز ناز گوشهٔ چشمی بما نبود
اسرار کام هیچکسی یار ما نداد
منصور وار تا که بدار فنا نبود
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به موضوع وفاداری و جدایی از محبوب میپردازد. شاعر از احساساتش در برابر معشوقی که او را رها کرده، صحبت میکند و به یاد میآورد که اگرچه او دور شده، اما وفا و پایبندی بر او گذشته است. او از زیباییها و غمهای عشق میگوید و به طور خاص به بیوفایی یار اشاره میکند. شاعر به درد و رنجی که از جدایی احساس میکند، و همچنین به راز و رمزهای عشق اشاره دارد و این که هیچکس یار او نیست. در کل، شعر بیانگر ناتوانی در دستیابی به عشق و احساس زجر در این مسیر است.
هوش مصنوعی: اگر ما از جمع دوستانه دور شدیم و تو به هم نشینی با دیگران پرداختهای، اما باید بدانید که راه وفاداری این گونه نیست.
هوش مصنوعی: در باغ گل، گلچینی مشغول برداشت گلهاست و بلبل در بیرون باغ به آواز خواندن پرداخته است. این صحنه نشاندهنده یک تغییر و تحول تازه است و اینگونه نیست که این وضعیت همیشه وجود داشته باشد.
هوش مصنوعی: ما در گوشهای از بام خانهمان جا گرفتهایم، و در دل اینجا احساس میکنیم که رحمتی وجود ندارد که ظلم و بیداد را نسبت به پناهندگان این حرم تحمل کند.
هوش مصنوعی: در جایی که بوی خوش نسیم صبا به مشام نمیرسد، هیچکس مثل من نیست که به دنبال یاری باشد و گدا باشد.
هوش مصنوعی: سالهاست که در محبت او زانو زدهام، اما او هیچ نگاهی به من نکرده است.
هوش مصنوعی: هیچکس در اسرار دل و رازهایش به ما کمک نکرد، مانند منصور که تا زمان مرگش یار و یاوری نداشت.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشابهیابی بر اساس وزن و قافیه
اندر زمانه شاه جهان تا جهان بود
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان بود
اندر زمانه شاه جهان تا جهان بود
سلطان ابوالملوک ملک ارسلان بود
اندر زمانه شاه جهان تا جهان بود
[...]
پاینده باد دولت تو تا جهان بود
چونانکه آنچه خواهی از بخت آن بود
امروز هر نثار که کمتر زجان بود
نه در خور جلالت این آستان بود
گویم کرامتست ، چو خورشید روشنست
گویم قیامتست ، دلیلش عیان بود
زیرا که بازگشت روان سوی کالبد
[...]
یاری کس از کرشمه و خوبی نشان بود
از وی وفا مجوی که نامهربان بود
زانجا که هست خنده گل بلبل خراب
بر حق بود که عاشق روی چنان بود
ای آفتاب، بار دگر چون توانت دید
[...]
کم خور غم تنی که حیاتش بجان بود
چیزی طلب که زندگی جان بآن بود
هیچش ز تخم عشق معطل روا مدار
تا در زمین جسم تو آب روان بود
آنکس رسد بدولت وصی که مر ورا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.