گنجور

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲

 

تا اختیار کردم سر منزل رضا را

مملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را

تا ترک جان نگفتم آسوده‌دل نخفتم

تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را

چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴

 

در خلوتی که ره نیست پیغمبر صبا را

آن‌جا که می‌رساند پیغامهای ما را

گوشی که هیچ نشنید فریاد پادشاهان

خواهد کجا شنیدن داد دل گدا را

در پیش ماه‌رویان سر خط بندگی ده

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹

 

تا در پی دهانش بگذاشتم قدم را

گفتم به هر وجودی کیفیت عدم را

محمود بوسه می‌زد پای ایاز و می‌گفت

بنگر چه می‌کند عشق سلطان محتشم را

بر تخت‌گاه شاهی آسوده کی توان شد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۹

 

ای کاش جان بخواهد معشوق جانی ما

تا مدعی بمیرد از جان فشانی ما

گر در میان نباشد پای وصال جانان

مردن چه فرق دارد با زندگانی ما

ترک حیات گفتیم کام از لبش گرفتیم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰

 

دی در میان مستی خنجر کشیده برخاست

وز ما به جز محبت جرمی ندیده برخاست

چشم سیاه مستش آیا چه دیده باشد

کز کوی تیره بختان می‌ناچشیده برخاست

هم بر هوای بامش مرغ پریده بنشست

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰

 

ای آب زندگانی یک نکته از دهانت

تا چند رحمتی نیست بر حال تشنگانت

دردا که بر لب آید جانم ز تشنه کامی

وآب حیات دارد لعل گهرفشانت

با من مکن مدارا اکنون که در محبت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۵

 

بیدادگر نگارا تا کی جفا توان کرد

پاداش آن جفاها یک ره وفا توان کرد

بیگانه رحمت آورد بر زحمت دل ما

کی آن‌قدر تطاول با آشنا توان کرد

مخمور و تشنگانیم زان چشم و لعل میگون

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۶

 

نه حسرت وصالش از دل به در توان کرد

نه صبر در فراقش زین بیشتر توان کرد

تا وقت باز گشتن چندی عزیز باشی

یک چند از آن سر کو عزم سفر توان کرد

گر بوسه‌ای توان زد یاقوت آن دو لب را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳

 

هر جان که بر لب آمد، واقف از آن دهان شد

هر سر که از میان رفت، آگاه از آن میان شد

هر دوستی که کردم تاثیر دشمنی داد

هر خون دل که خوردم از دیده‌ام روان شد

سنبل ز بوی زلفت بی صبر و بی سکون شد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۳

 

ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم

کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم

از بس قدح کشیدم در کوی می فروشان

هم جامه را دریدم، هم شیشه را شکستم

خورشید عارض او چون ذره برده تابم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۵

 

در جلوه‌گاه جانان جان را به شوق دادم

در روز تیرباران مردانه ایستادم

جان با هزار شادی در راه او سپردم

سر با هزار منت در پای او نهادم

جز راستی نبینی در طبع بی نفاقم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲۷

 

در عالم محبت دانی چه کار کردم

بعد از سپردن دل جان را نثار کردم

بر خاک عاشقانش آخر قدم نهادم

در خیل کشتگانش آخر گذار کردم

شخص از بلا گریزد تا خون او نریزد

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۰

 

امشب تو را به خوبی نسبت به ماه کردم

تو خوب تر ز ماهی، من اشتباه کردم

دوشینه پیش رویت آیینه را نهادم

روز سفید خود را آخر سیاه کردم

هر صبح یاد رویت تا شام گه نمودم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۸

 

دیشب به خواب شیرین نوشین لبش مکیدم

در عمر خود همین بود خواب خوشی که دیدم

در خون طپید جسمم تا دامنش گرفتم

بر لب رسید جانم تا خدمتش رسیدم

می‌کند بیخم از جا اشکی که می‌فشاندم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۵

 

من مست می‌پرستم، من رند باده نوشم

ایمن ز مکر عقلم، فارغ ز قید هوشم

من با حضور ساقی کی توبه می‌نمایم

من با وجود مطرب کی پند می‌نیوشم

از می طرب نزاید روزی که من ملولم

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۲

 

زان پرده می‌گشاید دل بند نازنینم

تا در نظر نیاید زیبا نگار چینم

دانی به عالم عشق بهر چه بی‌نظیرم

وقتی اگر ببینی معشوق بی‌قرینم

گفتم نظر بدوزم تا بی دلم نخوانند

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۵

 

تا با کمان ابرو بنشست در کمینم

در خون خویش بنشاند از تیر دلنشینم

هم طره‌اش بهم زد طومار صبر و تابم

هم غمزه‌اش ز جا کند بنیاد عقل و دینم

گاهی به دل کند جا، گاهی به دیده ما را

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸۷

 

تا از دو چشم مستت بیمار و دردمندیم

هم ایمن از بلاییم، هم فارغ از گزندیم

گفتی برو ز کویم تا پای رفتنت هست

زین جا کجا توان رفت زیرا که پایبندیم

از طاق ابروانت وز تار گیسوانت

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۲

 

با آن غزال وحشی گر خواهی آرمیدن

چندین هزار احسنت می‌بایدت کشیدن

روزی اگر در آغوش سروی کشی قباپوش

سهل است در محبت پیراهنی دریدن

سر حلقهٔ سلامت در دام او فتادن

[...]

فروغی بسطامی
 

فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۶

 

مژگان مردم افکن، چشمان کافرش بین

هر گوشه صد مسلمان، مقتول خنجرش بین

خون ستم کشان را بر خود حلال کرده

خون خواریش نظر کن، طبع ستمگرش بین

با یک جهان صباحت چندین ملاحتش هست

[...]

فروغی بسطامی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode