ناگهان گم شد از میان همه
تا رهد از دل اندهان همه
یک دو روز او چو گشت ناپیدا
کرد افغان ز درد مولانا
بعد از آن چون ورا بجد جستند
سوی هر کوی و هر سرا جستند
هیچ از وی کسی نداد خبر
نی به کس بو رسید از او نه اثر
شیخ گشت از فراق او مجنون
بی سر و پا ز عشق چون ذوالنون
شیخ مفتی ز عشق شاعر شد
گشت خمار اگرچه زاهد بد
نی ز خمری که او بود زانگور
جان نوری نخورد جز می نور
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شخصی ناگهان از میان همه ناپدید میشود و دلها را از غم خود پر میکند. بعد از چند روز، مولانا از درد فراق او به فریاد میآید. جستجو برای پیدا کردن او آغاز میشود، اما هیچ خبری از او نمیرسد و کسی اطلاعی ندارد. شیخ به خاطر دوری او دیوانه میشود و در عشق او بیتابی میکند. حتی زمانی که ظاهراً زاهد است، عاشق و شاعر میشود و با وجود اینکه خمار است، چیزی جز نور را تجربه نمیکند.
هوش مصنوعی: ناگهان او از بین همه ناپدید شد تا از دل همه درد و اندوه رها شود.
هوش مصنوعی: پس از چند روز که او ناپدید شد، مولانا به خاطر درد و ناراحتیاش صدای نالهای سر داد.
هوش مصنوعی: پس از آن، وقتی که او را با جدیت جستجو کردند، به هر گوشه و املت سرک کشیدند.
هوش مصنوعی: هیچکس از او خبری نداشت و هیچ اثری از او نبود، تنها بوی او به مشام میرسید.
هوش مصنوعی: روحانی از جدایی او دیوانه و سرگردان شده است، چنان که عشق او او را به حالتی مشابه ذوالنون در آورده است.
هوش مصنوعی: یک عالم و پژوهشگر به سبب عشق شاعر شده و دچار حالتی خماری و مستی گردیده، هر چند که در ظاهر زاهد و پرهیزکار بوده است.
هوش مصنوعی: او از شرابی که از انگور جان نور تولید شده است، ننوشید جز میای که نورانی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.