گنجور

 
سلطان ولد

گر نمودی یکی بخلقان رو

همه یکسان شدی ولی و عدو

خلق اغیار یار گ شتندی

مونس و غمگسار گشتندی

بوالحکم از کجا شدی بوجهل

همه دشوارها نمودی سهل

همه گلشن بدی نبودی خار

کس ندیدی قرین یار اغیار

روح گشتی فرید بی جسمی

بر مسمی کجا بدی اسمی

بی حجاب آن جهان نموده شدی

زانکه شرک از همه زدوده شدی

همه گشتی چنان که بود اول

روح صافی شدی ز دام و دغل

لاشدی هرچه آن نمی ‌ باید

بنمودی هر آنچه می شاید

پردۀ کون را خدا آویخت

پس آن گونه گونه خلق انگیخت

نیک و بد صاف و درد پاک و پلید

پس پرده نهان ز شخص بلید

تا که هر گول فهم آن نکند

جهل را تا ز بیخ بر نکند

همچو در لیل تار دیدۀ باز

نکند فرق زاغ را از باز

پیش او گرگ یک بود با میش

نشناسد که کی پس است و که پیش

روز محشر شود همه پیدا

نیک و بد بیش و کم صواب و خطا

این جهان که شب است برخیزد

بعد از آن نیک و بد نیامیزد

همه از همدگر جدا گردند

هر گروهی بجنس واگردند

دانه ها زیر خاک یکسان ‌ اند

زانکه از چشم خلق پنهان ‌ اند

چون ز صور بهار نشر شوند

همه از گور خاک حشر شوند

سر هر دانه ‌ ای شود پیدا

در نظر نیک و بد شوند جدا

میشود زنده بعد مرگ زمین

از دم نوبهار نیکو بین

چون سرافیل نوبهار آید

از زمین مرده دانه ‌ ها زاید

برگها سرکند ز گور شجر

با دو صد غنچه از برای ثمر

حشر خلقان چنین بود در نشر

بیشک این را بدان گذر از نشر

آنکه این حشر میکند بجهان

هم کند حشر جملۀ خلقان

همچنین در قیامت این خلقان

از لحد سرکنند پیر و جوان

یک بود ابیض و یکی اسود

گردد ابیض قبول و اسود رد

کافران را بود مقام جحیم

مؤمنان را بود سرای نعیم

روز از آن خواند حق قیامت را

که نهانها شود در او پیدا

یوم دین گفت بشنو از قرآن

زانکه از وی فناست لیل جهان

 
sunny dark_mode