گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحشی بافقی

شد بی‌حساب کشور جانها خراب از او

ترک است و تندخو چه عجب بی حساب از او

پروانه یک زمان دگر زنده بیش نیست

ای شمع سرکشی مکن و رخ متاب از او

سر در نقاب خواب کش ای بلهوس که تو

بی‌یار زنده‌ای و نداری حجاب از او

تا پرده برگرفت ز ماه تمام خویش

رو زردی تمام کشید آفتاب از او

وحشی که نیم کشته به خون می‌تپد ز تو

با جان مگر برون رود این اضطراب از او