گنجور

 
وحشی بافقی

آمد آمد حسن در رخش غرور انگیختن

اینک اینک عشق می‌آید به شور انگیختن

هر کرا کحل محبت چشم جان روشن نساخت

روز حشرش همچنان خواهند کور انگیختن

پا به حرمت نه در این وادی که موسی حد نداشت

گرد نعلین از تجلیگاه طور انگیختن

رسم بزم ماست دود از دل بر آوردن نخست

سوختن چون عود و از مجمر بخور انگیختن

دست کردن در کمر با عشق کاری سهل نیست

فتنه‌ای نتوان ز بهر خود به زور انگیختن

عرصهٔ عشق و حریف ما چنین منصوبه باز

سخت بازی چیست بازیهای دور انگیختن

خیز و دامن برفشان وحشی که کار دهر نیست

جز غبار فتنه و گرد فتور انگیختن