کاری مکن که رخصت آه سحر دهم
وین تند باد را به چراغ تو سردهم
آبم ز جوی تیغ تغافل مده ، مباد
نخلی شوم که خنجر الماس بردهم
سیلی ز دیده خواهدم آمد دل شبی
اولیتر آنکه من همه کس را خبر دهم
کشتی نوح چیست چو توفان گریه شد
هرتخته زان سفینه به موجی دگر دهم
لرزد دلم که خانه حسنت کند سیاه
گر اندک اختیار به دود جگر دهم
افسردگی بس است که باد خزان شود
آه ار به بوستان جمال تو سر دهم
بیداد کیش من متنبه نمیشود
وحشی من این ندای عبث چند دردهم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
عشقت نصیب من همه غم داد، درد هم
هوش و قرار من نشد و خواب و خوردهم
دردا که آه گرم به تنهائیم بسوخت
تنها نه آه گرم که دمهای سرد هم
عشاق را کسی که جفا گفت، عیب کرد
[...]
تا چند پیر میکده را درد سر دهم؟
رفتم ز می قرار به خون جگر دهم
یکسر ز تاج و تخت برآیند خسروان
گر از حضور کنج قناعت خبر دهم
چون بهله باز گشت مبادا به ساعدش
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.