چهها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم
مگو وقتی دل صد پارهای بودت کجا بردی
کجا بردم ز راه دیده در دامان خود کردم
ز سر بگذشت آب دیدهاش از سر گذشت من
به هر کس شرح آب دیدهٔ گریان خود کردم
ز حرف گرم وحشی آتشی در سینه افکندم
به او اظهار سوز سینهٔ سوزان خود کردم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
من این جانی که دارم عهد با جانان خود کردم
که گر پایش نریزم دشمنی با جان خود کردم
غمت نشسته بر دل برد از من مایه هستی
ندانستم در آخر دزد را مهمان خود کردم
ز دست بیسر و سامانی خود من ترک سر گفتم
[...]
معرفی آهنگهای دیگر
تا به حال ۹ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.