گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
وحشی بافقی

عشق ما پرتو ندارد ما چراغ مرده‌ایم

گرم کن هنگامهٔ دیگر که ما افسرده‌ایم

گر همه مرهم شوی ما را نباشی سودمند

کز تو پر آزردگی داریم و بس آزرده‌ایم

لخت لخت است این جگر چون خود نباشد لخت لخت؟

که مگر دندان حسرت بر جگر افشرده‌ایم

در نمی‌گیرد به او نیرنگ سازی‌های ما

گرچه ز افسون آب از آتش برون آورده‌ایم

وحشی آن چشمت اگر خواند به خود نادیده کن

کان فریب است اینکه ما صد بار دیگر خورده‌ایم