گنجور

 
وحشی بافقی

دلم را بود از آن پیمان‌گسل امید یاری‌ها

به نومیدی کشید آخر همه امیدواری‌ها

رقیبان را ز وصل خویش تا کی معتبر سازی

مکن جانا که هست این موجب بی‌اعتباری‌ها

به اغیار از تو این گرم‌اختلاطی‌ها که من دیدم

عجب نبود اگر چون شمع دارم اشکباری‌ها

به سد خواری مرا کشتی وفاداری همین باشد

نکردی هیچ تقصیر، از تو دارم شرمساری‌ها

شب غم کشت ما را یاد باد آن روز خوش وحشی

که می‌کرد از طریق مهر ما را غمگساری‌ها