گنجور

 
وحشی بافقی

یک جهان جان خواهم و چندان امان از روزگار

کن جهان جان ، بر آن جان جهان سازم نثار

گر دهد دستم ثبات کوه بستانم به وام

بسکه پای بندگی خواهم به راهت استوار

خاک چون گرداندم جذب سکون درگهت

تندباد رستخیز ازمن نینگیزد غبار

حاش لله گر بشوید صدمهٔ توفان نوح

از جبین من غبار سجده آن رهگذار

آمدم تا افکنم یک یک به راه توسنت

اینکه یک سردر بدن دارم بود گر سد هزار

آمدم تا سازم از بس خاک فرسایی به عجز

خاک این درگاه را از جبههٔ خود شرمسار

آمدم با کاروانهای دعای مستجاب

تا گشایم در حریم کعبةالاسلام بار

حبذا این خطه یزد است یا دارالامان

یا گلستان ارم یا روضهٔ دارالقرار

خفته در وی فارغ از آسیب و ایمن از گزند

شیر و آهو باز و تیهو بچهٔ گنجشک و مار

ضبط و ربط ملک تا حدی که بر وی نگذرد

جز به اذن باغبان در بوستان باد بهار

مردمش پروردهٔ ناز و نعیم عافیت

در پناه کامران کام بخش کامکار

تاج فرق سروری سرمایهٔ فر و شکوه

خاتم دست بزرگی مایهٔ عز و وقار

ماه ملک آرا غیاث الدین محمد آنکه هست

بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار

در طلسم باطن او گنج درویشی نهان

وز جبین ظاهرش سیمای شاهی آشکار

ظاهرش بخشنده آمال هر صاحب امل

باطنش داننده امید هر امیدوار

در بساطی کاندرو دیوان احسانش بود

آرزو بسیار گو باشد تقاضا هرزه کار

ره ندارد چند چیز اندر جهان جود او

عیب منت نقص قلت احتمال انتظار

دشمنش گو خویش را میکش نخواهد یافتن

آنقدر رفعت که آویزند دزدی را ز دار

خویش را انداخت گردون در رکاب او ولی

زود می‌ماند که بس تند است رخش این سوار

بلعجب رخشی که گر تازاندش رو بر ابد

در نخستین گام بر فارس کند امسال پار

در سر میدان چو خود را گرد کرده همچو گوی

پای او از گوشهٔ سم کرده گوشش را فکار

چشم تا بر هم زند بر جا نبیند نقش او

گر مصور صورت او را نگارد بر جدار

تیزهوش و تیزبین و نرم موی و نرم رو

خوش نشان و خوش عنان و راه دان و راهوار

با وجود آنکه چون کوه گرانش پیکریست

از سبک خیزی نماند نقش پایش بر غبار

ای ز پای توسنت یک نعل زرین آفتاب

کآسمانش می‌نهد بر سر ز روی افتخار

اقتباس نور اگر از پرتو رایت کند

تا ابد منفک نگرد روشنایی از شرار

تقویت چون یابد از حفظ تو تار عنکبوت

نگسلد گر بختی ایام را باشد مهار

بسکه دور از اعتدال انداخت وقت امتزاج

مایهٔ ترکیب بدخواه ترا پروردگار

گر مزاج فاسدش گردد مؤثر در عدد

مرتفع سازد فسادش صحت نصف از چهار

ز آتش قهرت شراری گرددش قائم مقام

فی‌المثل گر عنصر آتش کشد پا بر کنار

روز و شب روی تو بزم آرای عالم مثل مه

چون قمر در چارده چون شمس در نصف النهار

روزگار از بهر چشم بخت بد خواهت نهاد

خواب را در حقه‌های سر به مهر کو کنار

سعی نیسان و صدف شرط است با دیگر امور

تا گهر گردد چو بارد مایهٔ بحر از بخار

کو خواص دست تو تا ابر بی آن حل و عقد

سازد از تأثیر آن هر قطره در شاهوار

زین تشبه چشم خصمت را نشاید ابر خواند

کاین سفید و اشکریز است آن سیاه و اشکبار

اشتراکی هست اما این کجا ماند بدان

چشم او گر ابر بودی نم که دیدی در بحار

داورا وحشی گر از لطف تو یابد تربیت

ای بسا نقد سخن کز وی بماند یادگار

از من استعداد و از تو تربیت وز بخت سعی

اهتمام از طبع و توفیق سخن از کردگار

گر مرتب گردد این اسباب در کم فرصتی

بشنوی کز من چها در دهر یابد انتشار

طالع ناساز و بخت نامساعد چون مرا

داد سر در وادی اندوه ازین خرم دیار

داشتم ناقص مسی وز کیمیای لطف تو

آن مس ناقص همه زر شد زر کامل عیار

آمدم تا سازدش رایج در اطراف جهان

سکه نام تو و شه زاده‌های نامدار

تا به استعداد یابد هر که یابد پایه‌ای

تا به قدر پایه یابد که هر یابد اعتبار

در میان اعتبار و پایهٔ خصم تو باد

آنچنان بعدی که می‌باشد میان فخر و عار

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
عنصری

نافه دارد زیر اندر گشاده بی شمار

لاله دارد زیر نافه در شکسته صد هزار

خانمان از رنگ و بوی او همیشه چون بهشت

روزگار از تار و پود او شکفته چون بهار

چشم زی رویش نگه کرد اندرو لاله شکفت

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

هر سپاهی را که چون محمود باشد شهریار

یمن باشد بر یمین ویسر باشد بریسار

تیغشان باشد چو آتش روز و شب بد خواه سوز

اسبشان باشد چوکشتی سال و مه دریا گذار

از عجایب خیمه شان با شد چو دریا وقت موج

[...]

مشاهدهٔ ۵ مورد هم آهنگ دیگر از فرخی سیستانی
خواجه عبدالله انصاری

ای خداوندان مال العتبار الاعتبار

ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار

پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق

پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار

توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از خواجه عبدالله انصاری
ازرقی هروی

بار دیگر بر ستاک گلبن بی برگ و بار

افسر زرین بر آرد ابر مروارید بار

گاه مینا زینت آرد زو نگار بوستان

گاه مرجان زیور آرد زو عروس مرغزار

غنچه سازد باغ را پر گلبن از مینا و زر

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از ازرقی هروی
منوچهری

ابر آذاری برآمد از کران کوهسار

باد فروردین بجنبید از میان مرغزار

این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار

وان گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار

خاک پنداری به ماه و مشتری آبستنست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه