گنجور

 
وحیدالزمان قزوینی

از دیدن تیرگر دل زار

گردید نشان تیرآزار

چون ضعف بدن مرا تراشید

از گوشه ی چشم پوی من دید

چوبی که به دست او شود تیر

زود است، شود به چشم شوق او دیر

در دل از بس که شوق دارد

در شاخ چو برگ پر بر آرد

هر تیر به شاخ خویش از این کام

انگاره بود چو رگ در اندام

هر شاخ ز ذوق تیر گشتن

سوزن دانیست پر ز سوزن

از دیدن روی او زمین گیر

گرد سر خویش گشته چون تیر

در پا دارد اگر چه پیکان

دایم باشد چو تیر خندان

 
sunny dark_mode