شمع بینش که مرا بود جهان ز آن روشن
مشکل اکنون کندم تا سر مژگان روشن
روزنش را نبود چشم بخورشید سیاه
کلبه یی کان بود از مقدم یاران روشن
از هم ریخت جفا، خاطر بیرحمان جمع،
سرمه ام کرد وفا، چشم نکویان روشن
. . .
با چراغی که شود ز آتش دونان روشن
خوش درین گلخن تنگ آتشم افسرده، مگر
کندش عشق بدامان بیابان روشن!
بنگر از نقطه هر مردمک این حرف عیان
که سیه خانه گیتی است بانسان روشن!
با کهن جامه بساز ای شه اقلیم رضا
که باین کهنه شود مشعل ایمان روشن
نه همین لاله شد از داغ بعینه همه چشم
میشود ز آن گل رو چشم گلستان روشن
چون سر شمع که سازند پریشان واعظ
کلبه ما شود از وضع پریشان روشن
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.