گنجور

 
واعظ قزوینی

بهشت سفره درویش و، کاسه چو بینش

دروست مائده جنت، آش کشکینش

بود فراغت دنیا و آخرت باغی

که غیر دست تهی، نیست هیچ گلچینش

جهان زنی است بخون تو چشم کرده سیاه

بغیر موج بلا نیست زلف پر چینش

شهی که دی بجهان سر فرو نیاوردی

بجای پر، شده امروز سنگ ببالینش

برو بمقبره ها، خرده استخوانها بین

که استخوان بزرگیست، هر کدامینش!

شهی که بسته دو صد اسب بر درش، غافل

که سر طویله آنهاست، اسب چوبینش!

شهی که بسته چو جوزا کمر بجباری

بنات نعش شود در دو روز پروینش

سبک سری، که هزارش امید ز امسالست

دو روز دیگر آینده است پارینش

کلام واعظ تحسین ز کس نمیخواهد

همین شنیدن یاران بس است تحسینش

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode