گنجور

 
واعظ قزوینی

خاطر بلهوس او چه وفا خواهد داشت

لعل دوشابی آن دل، چه بها خواهد داشت

زآن شوم گردو، نهم روی به پشت پایش

که گه شرم نگاهی سوی ما خواهد داشت

بشکند طرف کلاهی، فتد آوازه بشهر

بشکند گر دل ما را، چه صدا خواهد داشت

بامن آن آتش سوزان چو شود گرم عتاب

نگه خشم، یقین جانب ما خواهد داشت

عزم وادید خود آن قاعده دان دارد باز

خانه آینه امروز صفا خواهد داشت

دلبری نیست چو او، ور بود آیینه صفت

شیوه دلبری از دلبر ما خواهد داشت

این نزاکت که از آن دست من امشب دیدم

دستی از دور بر آتش زحنا خواهد داشت

گر تو دوری نکنی این همه واعظ از دوست

دوری خود بتو کی دوست روا خواهد داشت

 
sunny dark_mode