گنجور

 
ترکی شیرازی

در فراقت ای بت سیمین برم، شب تا به صبح

می چکد خونابه از چشم ترم، شب تا به صبح

ز آتش هجر تو و، سیلاب اشک دیده ام

گاه در آبم گهی در آذرم، شب تا به صبح

هیچ آگه نیستی ای ماه رو، کز دوریت!

از مژه ریزد به دامان اخترم، شب تا به صبح

بسکه در مینای چشمم خون دل آمد به جوش

شد ز خون دل لبالب ساغرم، شب تا به صبح

با خیال ترک چشم مست و خال هندویت

با مسلمان گاه و، گه با کافرم، شب تا به صبح

زلف چون چنگال شهبازت چو آرم در نظر

چون کبوتر، دل طپد اندر برم، شب تا به صبح

می چکد «ترکی» ز هجران بت سیمین بدن

اشک سیمین بر رخ همچون زرم، شب تا به صبح

 
sunny dark_mode