گنجور

 
ترکی شیرازی

تا چند نگارا تو! بدخوی و ستمکاری

این خوی و ستمکاری از دست بده باری

شغل تو دل آزاری ست کار تو جفا کاریست

تا چند دل آزاری، تا چند جفا کاری

من بار غم عشق ات، پیوسته کشم بر دوش

تو از غم من خوردن پیوسته سبکباری

تو با منی ار دشمن، من دوستت انگارم

من گرچه ترایم دوست، تو دشمنم انگاری

هرگز نتوان برکند با سهل و به آسانی

آن دل که به تو بستم با سختی و دشواری

مستند دو چشمانت ناخورده شراب اما

از مستی چشمانت من مست، تو هشیاری

در چشم منش می جوی، ای گلبن رعنایی

در پای سمند تو بنشیند اگر خاری

خال تو به عیاری برد از کف «ترکی» دل

عیار ندیدم من، با این همه عیاری

 
sunny dark_mode