گنجور

 
طغرل احراری

تاب رخت ندارد خورشید طاق گردون

بشکسته قدر یاقوت از این دو لعل میگون

امروز چون تو شاهی نبود به ملک خوبی

یکسر سپاه غمزه همراه چشم مفتون

جاری شود ز چشمم گریم اگر ز هجرت

مردم به آب ماند نهری شود چو جیحون

یارب ز ظلم کوشی دائم چرا خموشی

رخ را همیشه پوشی از عاشقان محزون؟!

جام شراب تا کی با غیر ما بنوشی؟!

ای لیلی زمانه رحمی به حال مجنون!

اندر حریم وصلت محرم همیشه اغیار

با ما که مردم از غم لطفی به حق بیچون!

نامت به هر سر بیت بنهاده همچو تاجی

جان شد برون که طغرل تا وا کشید مضمون

 
sunny dark_mode