گنجور

 
طبیب اصفهانی

قسمتم گرمی بازار نگردد هرگز

کس خریدار من زار نگردد هرگز

ای خوش آن می که چو هشیار کشد ز آن گردد

آنچنان مست که هشیار نگردد هرگز

من و آن گوهر ارزنده که پیرامن آن

بس گرانست خریدار نگردد هرگز

ای خوش آن دام که اندیشه آزادی آن

در دل مرغ گرفتار نگردد هرگز

غیر یاری که مرا بازستاند از من

به که با من دگری یار نگردد هرگز

گو میندیش زمن خصم که بخت سیهم

پاسبانیست که بیدار نگردد هرگز

فاش شد راز دل افسوس ز غمازی اشگ

مدعی محرم اسرار نگردد هرگز

از شکر خنده طبیب آنکه نمک ریخت به دل

مرهم سینه افگار نگردد هرگز

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode