گنجور

 
طبیب اصفهانی

دارد به سحر دعا اثرها

دست من و دامن سحرها

هر شب بامید وعده تو

چشمم شده فرش رهگذرها

از باخبران نشد سراغی

جستیم خبر زبی خبرها

آزرده دلم هزار افسوس

کافتاده بدام خوش کمرها

هر چند طبیب تلخکامی

ریزد نی خامه‌ات شکرها

 
sunny dark_mode