گنجور

 
طبیب اصفهانی

از حال ما چه پرسی ای بیوفا که چون است

دارم دل خرابی از غصه تو خونست

از شغل می پرستی بازم مدار ناصح

چون عشق کامل افتاد همسایه جنونست

هرگز بدل ندارم کین از جفای دشمن

در وی درو نماند این کاسه سرنگونست

دارد طبیب عشقی پیداست از سرشگش

از پرده دل آید اشگی که لاله گونست

 
sunny dark_mode