گنجور

 
سوزنی سمرقندی

خواجه محمد مؤید که کمتر است

دریا برابر دل تو زاب داشه ای

باز بست همت تو که در زیر بال اوست

بر چرخ نسر طایر و واقع چو باشه ای

بگذشته ای ز معن بمیدان مردمی

کور ابدی براق و ترا لنگ لاشه ای

در دوستداری تو چنانم که گوئیا

تو چون محمدی و منم چون عکاشه ای

بنگر بدوستی که مرا طرفه اوفتاد

با دوستی بروی چو پشت رکاشه ای

آنگه که بود ساده زنخ توختم بسیش

واکنون که کرد ریشی چون عور واشه ای

با وی کز نخ سوز خوهم کرد گرم گرم

آتش فروزم از تو فرستی تراشه ای

من نیز خدمتی کنم از بهر موی ریش

عمزاده تو را بوفای دواشه ای

تا در زمانه باشد سوزنگری که او

بر تشنه دو سوزن ساز در ماشه ای

بر تخت باد جای بداندیش تو ولیک

تخت کباب و رانش گرفته بماشه ای

 
sunny dark_mode