گنجور

 
سوزنی سمرقندی

تازبازان که ترا پیش گروگان آرند

تا یکی پس نگری . . . ن به گریبان آرند

بسر حمدان . . . نت چو گریبان گردد

آن گریبان که در او گردن حمدان آرند

چند ازین لاغر . . . ران پس ایشان به طفیل

مر گریبان ترا سوزن پنکان آرند

بکلانی و بخردی منگر، شاد بزی

خُرد خواهی و کلان، هرچه خوهی آن آرند

کاروان گاه میانْ پای ترا . . . ایه و . . . ر

نوک خربنده به انبوهی شریان آرند

از در مرز تو ای خوش پسر اوقات جماع

تیز خوش زمزمه یابی که به انبان آرند

ای بسا باد که در نایژهٔ بوق نهند

تا ز انبان تو یک تیز به الحان آرند

تندی و توسنی آغازی و خِران نشوی

تند و توسن ببرند آخر و خِران آرند

رطبی زیر و بسی گوئی سامانم نیست

تو خوهی ور نخوهی، کار به سامان آرند

از پی صره زری که میان پای تراست

به میان پای تو شب دزد میان ران آرند

هر زمان بینی کان دزد میان ران ترا

غل بگردن برو پا کنده بزندان آرند

هرکه او پاچه خورد از ره . . . ن وقت سحر

بامدادان به گاهش سره بریان آرند

تازبازان چو نه در زیر زبونشان باشی

بدل سیم سره مشت چو سندان آرند

به دو سه پشم که آری به زنخدان چو سَیَم

تو چنان دانی کز کرده پشیمان آرند

. . . نِ چون خرمنِ گلبرگِ تو جائی نبرند

که زنخدان ترا خار مغیلان آرند

رو که گر ریش چو فرعون کنی، موسی وار

به در . . . نت عصاهای چو ثعبان آرند

این جوابست مر آنرا که سنائی گوید

عاشقان پیش تو گر تحفه همه جان آرند

 
 
 
سنایی

عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند

به سر تو که همی زیره به کرمان آرند

سوزنی سمرقندی

همین شعر » بیت ۱۷

این جوابست مرآنرا که سنائی گوید

عاشقان پیش تو گر تحفه همه جان آرند

سنایی

عاشقانت سوی تو تحفه اگر جان آرند

به سر تو که همی زیره به کرمان آرند

ور خرد بر تو فشانند همی دان که همی

عرق سنگ سوی چشمهٔ حیوان آرند

ور دل و دین به تو آرند عجب نبود از آنک

[...]

مولانا

صنما گر ز خط و خال تو فرمان آرند

این دل خسته مجروح مرا جان آرند

عاشقان نقش خیال تو چو بینند به خواب

ای بسا سیل که از دیده گریان آرند

خنک آن روز خوشا وقت که در مجلس ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه