گنجور

 
سوزنی سمرقندی

شمس برگشت ز چرخ، همچو زرین طبقو

چادر لعل کشید، گرد گردون شفقو

روز از ما بگریخت، شب چو در ما آویخت

لؤلؤ لالا ریخت زیر نیلی طبقو

می‌نمود از خرچنگ زهره را پیش آهنگ

چو به روی شه زنگ بر چکیده عرقو

من به کنجی دربست، خفته بودم سرمست

در گروگان زده دست از برای جلقو

بانک چنگ آمد و نای، جستم از شوق ز جای

بنگریدم ز سرای همچو یاری رفقو

گفتم ای جمع که آید، بر در و رسم چه آید

بس نکوتر چه زایید در جهان خلقو

گفت کاین قوم ظریف همه هستند حریف

باده بی این‌ها زیف کرده اندر حلقو

مه محمد ز عراق، مایه حسن وفاق

گنده برده به وثاق، برنهد بقر بقو

گر کسی از شعرا، گوید این را قوفا

گو بدین کن هجا تاش گیرد حلقو

قصه وزین سخن، گو بدین قاعده کن

فاعلاتن فعلن باق بق باق بقو

ترک من خورده نبید، دی برم مست رسید

وز سر خشم کشید آن مه بر من بخقو

 
sunny dark_mode