گنجور

 
سوزنی سمرقندی

آفتاب شرف و حشمت و سلطان شرف

نور گسترد و ضیا بر نسف و اهل نسف

ظل طوبی است بر آن کس که ضیاگستر شد

آفتاب شرف و حشمت و سلطان شرف

آفتاب همه سادات که با طلعت او

آفتاب فلکی را نه فروغ است و نه تف

خلف حیدر کرار محمد که بود

همچو حیدر به شجاعت چو محمد به لطف

یک زمان صدر وی از اهل هنر خالی نیست

همچو خالی نبدی تخت سلیمان زآصف

آسمان بوسه دهد خاک درش را به امید

کآستانش بزداید ز رخ ماه کلف

هر که خدمت او گشت رهی گشت رها

از غم و رنج و عنا و تعب و کرم و اسف

ای سیادت را از سید مختار بدل

وی شجاعت را از حیدر کرار خلف

پسر حیدر کراری و بر دشمن و دوست

چو پدر حامی تیغی چو پدر وافی کف

بر نکوخوه به کف راد کنی خواسته بذل

به سر تیغ کنی خون بداندیش تلف

پدرت را ملک العرش به قرآن مادح

هفده آیت نبئی مدح وی اندر مصحف

به سنان کشف کنی راز دل از سینه خصم

گر بود خصم ترا سینه سنگین چو کشف

چون خدنگ تو ز شست و زه تو گشت جدا

نگزیند به جز از جبهت اعدات هدف

علف تیغ شود خصم تو در دشت نبرد

به تنش یازد تیغ تو چو لاغر به علف

نسف از فز خرامیدن تو یافت کنون

قر فرو دوش اگر بود چو قاعا صف صف

تا به زیر فلک چنبری اندر همه وقت

گل به از خار و گهر از شبه و زر ز خزف

فلک چنبری اندر خط فرمان تو باد

ورنه بشکسته چو از عربده گان چنبر دف

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
خاقانی

تا به خط شط ارجیش درنگ است مرا

بحر ارجیش ز طبعم صدف افزود صدف

بحر ارجیش فزود از قدم من آنسانک

برج برجیس ز یونس شرف افزود شرف

جامی

آن تهیدست چه خوش گفت می لعل به کف

که خوش آن کس که به می حاصل خود کرد تلف

صرف کن در ره می هرچه به دست راست تو را

که نوای طرب از دست تهی دارد دف

صف کشیدند به میخانه همه خم شکنان

[...]

میلی

للّه‌الحمد که دارم به کف از بحر شرف

دُرّ یکتایی، کان را دو جهان صدف

عقل حادی عشر، استاد زمان صدرالدّین

صدر دیوان نجف، هم خلف شاه نجف

در بنی‌فاطمه،ذات تو مُهر شرف است

[...]

یغمای جندقی

موج خون بر طرف افکند چو ناچیز صدف

در دریای نجف

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه