گنجور

 
صوفی محمد هروی

ای صنم لاله رخ گلعذار

گوش به حال من بیچاره دار

سرو قد سیمبر نوجوان

از من درویش سلامی بخوان

زآتش غم گشت کباب این دلم

چاره من کن که درین مشکلم

رحم نما بر دل شیدای من

گر نکنی رحم تو ای وای من

درد مرا مایه درمان تویی

آرزوی دیده گریان تویی

بی تو ندارم سر خویش ای نگار

عشق برآورد ز جانم دمار

سینه من در غم تو چاک شد

دود دلم جانب افلاک شد

صبر ندارم چه کنم آه آه

سوی من افکن نظری گاه گاه

چند کشم آه به شبهای تار

چند بگریم ز غمت زار زار

دل ز تو برداشتنم مشکل است

مهر تو چون همدم جان و دل است

چاره من کن که اسیر توام

بیدل و مسکین و فقیر توام

بی تو مرا نیست صبوری مجال

مرغ دلم چند زند پر و بال

از تو ندارم من مسکین گریز

ای بت عیار مرا دست گیر

چاره کار من بیچاره کن

دفع دل خسته صد پاره کن

بهر خدا در من مسکین نگر

ای صنم لاله رخ لب شکر

صوفی درویش هوا خواه تست

رد مکنش گو سگ درگاه تست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode