گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۱

 

بر بوی وصال میدویدم همه سال

گفتی بنشانمت ازین کار محال

جانا منِ برخاسته دل شمع توام

گر بنشانی مرا بمیرم در حال

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۲

 

پیوسته کتاب هجر میخواهم خواند

بر بوی وصال اشک میخواهم راند

کارِ من سرگشته چو شمع افتادست

میخواهم سوخت تا که میخواهم ماند

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۳

 

در اشک خود از فرقت آن یار که بود

غرقه شدم از گریهٔ بسیار که بود

چون کار من سوخته دل سوختن است

با سر بردم چو شمع هر کار که بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۴

 

گفتم:‌جانا! عهد و قرارت این است

مینشمریم هیچ، شمارت این است

گفتا که تو شمعی همه شب زار بسوز

چون روز درآید همه کارت این است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۵

 

دل بی غم دلفروز نتوان آورد

جان در طلبش به سوز نتوان آورد

گرچون شمعم هزار شب بنشانند

بی سوز تو شب به روز نتوان آورد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۶

 

دی میگفتم دستِ من و دامنِ او

چون خونِ من او بریخت در گردنِ او

پروانه به پای شمع از آن افتادست

تا شمع به اشکِ خود بشوید تنِ او

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۷

 

امروز منم فتاده زان دلکش باز

خو کرده به اضطرار از او خوش خوش باز

سررشته بسی جسته وآخر چون شمع

سر رشتهٔ خود یافته در آتش باز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۸

 

چون نیست امید غمگسارم نفسی

پس من چکنم با که برآرم نفسی

تا دور فتادهام ازان شمع چو گل

چون شمع سرِ خویش ندارم نفسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۰۹

 

ای شمع! کسی که چون تو آغشته بود

در علت و دردِ خویش سرگشته بود

خوردی عسل و رشته و دق آوردی

بس گرم دماغ تر نه از رشته بود

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۱۰

 

ای شمعِ جهان فروز! در هر نفسی

از پرتو تو بسوخت پروانه بسی

این گرمْ دماغی از کجا آوردی

کس گرمْ دماغ تر ندید از تو کسی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۱۱

 

ای آتشِ شمع بر تنِ لاغرِ او

رحمت کن و بگریز ز چشمِ ترِ او

وی داده طلاق او و زو ببریده

امشب نتوانی که شوی با سرِ او

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۱۱۲

 

چون شمع یک آغشتهٔ تنها بنمای

در سوز به روز برده شبها بنمای

گر بر پهنا برفتی آتش با شمع

کی گویندی بدو که بالا بنمای

عطار
 
 
۱
۴
۵
۶
sunny dark_mode