گنجور

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۷

 

مکن رحم بر گاو بسیاربار

که بسیارخسب است و بسیارخوار

چو گاو ار همی بایدت فربهی

چو خر تن به جور کسان در دهی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۹

 

وقتیست خوش آن را که بود ذکر تو مونس

ور خود بود اندر شکم حوت چو یونس

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۰

 

گر به‌ محشر خطابِ قهر کند

انبیا را چه جایِ معذرت است

پرده از رویِ لطف گو بردار

کاشقیا را امیدِ مغفرت است

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۱

 

پند است خطاب مهتران آن گه بند

چون پند دهند و نشنوی بند نهند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۲

 

نرود مرغ سوی دانه فراز

چون دگر مرغ بیند اندر بند

پند گیر از مصائب دگران

تا نگیرند دیگران به تو پند

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۳

 

شب تاریک دوستان خدای

می‌بتابد چو روز رخشنده

وین سعادت به زور بازو نیست

تا نبخشد خدای بخشنده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۴

 

غمی کز پیش شادمانی بری

به از شادیی کز پسش غم خوری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۵

 

گرت خوی من آمد ناسزاوار

تو خوی نیک خویش از دست مگذار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۶

 

نعوذبالله اگر خلق غیب دان بودی

کسی به حال خود از دست کس نیاسودی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۷

 

دونان نخورند و گوش دارند

گویند امید به که خورده

روزی بینی به کام دشمن

زر مانده و خاکسار مرده

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۹۹

 

هزار باره چراگاه خوشتر از میدان

ولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۲

 

آن که حظ آفرید و روزی داد

یا فضیلت همی دهد یا بخت

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۳

 

موحد چه در پای ریزی زرش

چه شمشیر هندی نهی بر سرش

امید و هراسش نباشد ز کس

بر این است بنیاد توحید و بس

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۴

 

چو حق معاینه دانی که می بباید داد

به لطف به که به جنگاوری به دلتنگی

خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفس

به قهر از او بستانند و مزد سرهنگی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۵

 

قاضی چو به‌ رشوت بخورد پنج خیار

ثابت کند از بهر تو ده خربزه‌زار

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶

 

جوان گوشه نشین شیرمرد راه خداست

که پیر خود نتواند ز گوشه‌ای برخاست

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۶

 

جوان سخت می باید که از شهوت بپرهیزد

که پیر سست رغبت را خود آلت بر نمی‌خیزد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۷

 

بر آنچه می‌گذرد دل منه که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

گرت ز دست برآید چو نخل باش کریم

ورت ز دست نیاید چو سرو باش آزاد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۰۸

 

کس نبیند بخیل فاضل را

که نه در عیب گفتنش کوشد

ور کریمی دو صد گنه دارد

کرمش عیبها فرو پوشد

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » خاتمهٔ گلستان

 

کهن خرقهٔ خویش پیراستن

به از جامهٔ عاریت خواستن

سعدی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode