گنجور

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » مثنویات » شمارهٔ ۸ - یک مثنوی

 

بسم الله الرحمن الرحیم

اعظم اسماء علیهم حکیم

محترمان حرم انس را

تازه حدیثی ست ز عهد قدیم

نوزده حرف است که هژده هزار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۹

 

این ملمع پیکر فیروزه رنگ زرنگار

چون فلک بی خشت و گل دارد بنایی استوار

لاژوردی ساخت خود را چرخ تا در وی برند

نقشبندان بر مکان لاژورد آن را به کار

نقش دیوار و درش گر بنگرد نقاش چین

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۱

 

اینچنین عالی بنا در عرصه عالم کم است

کس نکرد اینسان بنایی تا بنای عالم است

تا پی بوسه به خاک آستانش لب نهند

پشت گردون زیر پای خاکبوسانش خم است

آب لطفش می چکد از سقف بر دیوار و در

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۲

 

کی بر این عشرت سرا خاطر نهد ارباب راز

زانکه از رنگ بقا خالیست این نقش مجاز

ساختند از بهر تو زین پیش منزل دیگران

ساز با آن وز برای دیگران منزل مساز

نام خود از دفتر صورت پرستان محو کن

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » واسطة العقد » قصاید » شمارهٔ ۱۳

 

گر به گستاخی گرفتم بر زبان اوصاف شاه

حکم المأمور معذور مرا بس عذر خواه

طبع تیره فهم خیره عمر بر عزم رحیل

نیست شغلی زان ضروری تر که سازم زاد راه

می کنم تسوید شعر و شعر من بیهوده است

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۲ - مناجات

 

اَیا کاشف الاسرار و یا فائض الانوار

ویا مقصد الابرار و یا مونس الاحرار

منم مانده گرفتار بدین نفس خطاکار

به رحمت نگهم دار ازین دشمن غدار

ایا غافر من تاب و یا مؤیل من آب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۶ - در جواب انوری واقع شده است

 

هرکه را در دهان زبان باشد

در ثنای شه جهان باشد

کامبخشی که چون ثناش دعاش

ورد جان جهانیان باشد

آن که سلطانش ار لقب ننهند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۱ - یک قصیده

 

آن که بودی آفتاب آسا جهان پر نور ازو

روز شادی بر جهانی شد شب غم دور ازو

بود عالم چون تن و او جان چو جان از تن برفت

بعد ازین تن را چه امکان زیستن مهجور ازو

گرچه شد از فرقت او عالم صورت خراب

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۲ - یک قصیده

 

کو در ادراک حقایق نکته دانیهای او

در بیان نکته ها شیرین زبانیهای او

همت او گنج کنت کنز را مفتاح بود

بود ازان گنج این همه گوهر فشانیهای او

بود شاه فقر لیک اصحاب را می داشت پاس

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۳ - یک قصیده

 

نیست باران این که می بارد ز ابر نوبهار

گوییا افلاکیان بر خاکیانند اشکبار

زین مصیبت کاوفتاد اهل زمین را می سزد

گر بگرید آسمان بر حال ایشان زار زار

این همه خون کز دل پر داغ ما بر خاک ریخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » قصاید » شمارهٔ ۱۴ - یک قصیده

 

شد بساط خرمی طی در جهان زین واقعه

زیر و بالا شد زمین و آسمان زین واقعه

نیست شبها بر کنار آسمان رنگ شفق

خون همی آید ز چشم روشنان زین واقعه

بود پنهان فتنه پیدا ایمنی دردا که شد

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » دیباچه

 

نه گلستان که روضه ای ز بهشت

خاک و خاشاک او عبیر سرشت

بابهایش بهشت را درها

فیض ده قصه هاش کوثرها

نکته هایش نهفته در پرده

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ دوم (در ذکر حکمت حکما) » بخش ۴

 

چو گردد شاه عالم عدل پیشه

شود آسایش گه گه همیشه

چو نالد بیدلی از سینه ریشی

بود یکسر ز نیش ظلم کیشی

خلاصی را ز دهر پیچ بر پیچ

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ سوم (در ذکر پادشاهان) » بخش ۱

 

پیمبر که در عهد نوشیروان

به رخ گشت چشم و چراغ جهان

همی گفت از ظلم ازان ساده ام

که در عهد نوشیروان زاده ام

چه خوش گفت آن ناصح نیکخواه

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ چهارم (در ذکر بخشندگان) » بخش ۱۰

 

جوانمردا جوانمردی بیاموز

ز مردان جهان مردی بیاموز

درون از کین کین جویان نگه دار

زبان از طعن بدگویان نگه دار

نکویی کن به آن کو با تو بد کرد

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ ششم (در مطایبه) » بخش ۴۲

 

کودکی را پدر آمد ز سفر

هر که کردش ز در خانه گذر

گفت: ای خواجه بده سیم و زرم

مژدگانی قدوم پدرم

زیرکی گفت بدو کای فرزند

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱ - تعریف شعر

 

هیچ شاهد چو سخن موزون نیست

سر خوبی ز خطش بیرون نیست

صبر ازو صعب و تسلی مشکل

خاصه وقتی که پی بردن دل

کشد از وزن به بر خلعت ناز

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۸ - فردوسی

 

اگر شاه را شاه بودی پدر

به سر بر نهادی مرا تاج زر

نیارست نام بزرگان شنود

چو اندر تبارش بزرگی نبود

درختی که تلخ است آن را سرشت

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۰ - ازرقی هروی

 

ساقی بیار لعل میی کز خیال آن

اندیشه لاله زار شود دیده گلستان

گر بگذرد پری به شب اندر شعاع او

از چشم آدمی نتواند شدن نهاد

خوشبوی تر ز عنبر و رنگین تر از عقیق

[...]

جامی
 

جامی » بهارستان » روضهٔ هفتم (در شعر و بیان شاعران) » بخش ۱۵ - رشید وطواط

 

بر یاد تو بی تو این جهان گذران

بگذاشتم ای ماه تو از بی خبران

دست از همه شستم و نشستم به کران

چون بی تو گذشت بگذرد بی دگران

چشمی دارم همه پر از صورت دوست

[...]

جامی
 
 
۱
۴۰
۴۱
۴۲
۴۳
sunny dark_mode