صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱
نیست از سنگِ ملامت غم سرِ پر شور را
کس نترسانده است از رطلِ گران مخمور را
ما به داغِ خود خوشیم ای صبح دست از ما بدار
صرفِ داغِ مُهر کن این مرهمِ کافور را
چرخِ عاجزکُش چرا در خاک و خونم میکشد؟
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲
خط نسازد بی صفا آن عارضِ پر نور را
از نسیمِ صبح پروا نیست شمعِ طور را
شکوه مُهرِ خاموشی میخواست گیرد از لبم
ریختم در شیشه باز این بادهٔ پر زور را
پا منه بیرون ز حدِ خویش تا بینا شوی
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳
چون ز می افروختی آن عارضِ پر نور را
داغِ بیتابی چراغان کرد کوهِ طور را
از سرِ پر شور ما ای عقل ناقص درگذر
پاسبانی نیست حاجت خانهٔ زنبور را
بر گلِ رخسار او آن خالِ دلکش را ببین
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴
سهل مشمر همتِ پیرانِ با تدبیر را
کز کمان بال و پر پرواز باشد تیر را
دشمنِ خونخوار را کوته به احسان ساز، دست
هیچ زنجیری به از سیری نباشد شیر را
حسن را خطِ غبارش بینیاز از زلف کرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵
سر به گردون میدهم این آهِ پُر تأثیر را
میزنم آتش به سقف این خانهٔ دلگیر را
حالتِ فرهاد و کارش روشن است از جوی شیر
میتوان در زخم دیدن جوهرِ شمشیر را
با شرابِ کهنه زاهد ترشرویی میکند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۶
وصفِ زلفِ یار عاجز میکند تقریر را
دوریِ این راه، کوته میکند شبگیر را
چشمِ حیران راست دایم حسن در مدِ نظر
عکسِ پا برجا بود آیینهٔ تصویر را
مور چون در خرمن افتد دست و پا گم میکند
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷
مُهرِ خاموشی کند کوتهزبان تقریر را
این سپر دندانه میسازد دمِ شمشیر را
قامتِ خَم، نفس را هموار نتوانست کرد
از کجی، زورِ کمان بیرون نیارد تیر را
شد زبانِ شُکر از سودای او رگ در تنم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸
خوب دارد زاهدِ شیاد، داروگیر را
دامِ دردانه است پنهان سبحهٔ تزویر را
در نشاط و خرمی، غافل نمیجوید سبب
زعفران حاجت نباشد خندهٔ تصویر را
نفسِ قابل را دمِ گرمی به اصلاح آورد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹
چربنرمی میکند کوتهزبان شمشیر را
سخترویی میشود سنگِ فِسان شمشیر را
سینهصافان بیخبر از رازِ عالم نیستند
هست در پردازِ جوهرها نهان شمشیر را
سیل در معمورهها دادِ خرابی میدهد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰
شد غرورِ حسن از خط بیش آن طناز را
بوی این ریحان گرانتر کرد خوابِ ناز را
انتظارِ صید دارد زاهدان را گوشهگیر
نیست از سیری، ز دنیا چشمبستن باز را
در هوای رستگاری نیست بالافشانیم
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱
از فغان شد سرگرانی بیش آن طناز را
نالهٔ عاشق بود افسانه خوابِ ناز را
از ریاضت دامنِ مقصود میآید به چنگ
گوشمال آخر شود دستِ نوازش ساز را
از زبانبازی سخنچین را زبان گردد دراز
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۲
هر خسی قیمت نداند نالهٔ شبخیز را
خسروی باید که داند قدر این شبدیز را
خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاکِ اوست
پاککن از خار و خس این بحرِ گوهرخیز را
دفترِ گل را به آبِ چشم خواهد پاک شست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳
نعل در آتش گدازد، روی گرمت بوس را
زخمیِ دندان کند لعلت لبِ افسوس را
ناله و افغانِ من از لنگرِ تمکینِ اوست
بت ز خاموشی به فریاد آورد ناقوس را
خط چنین گر تنگ سازد بر دهانش جای بوس
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
نیست از رازِ نهانِ من خبر جاسوس را
نبضِ من بندِ زبان گردید جالینوس را
بیندامت نیست هر حرفی که از لب سر زند
بخیهزن از خامشی این رخنهٔ افسوس را
نالهٔ دل کرد رسوا عشقِ پنهانِ مرا
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
ننگِ کفرِ من به فریاد آورد ناقوس را
میکِشد ایمانِ من در خون، لبِ افسوس را
از هوایِ نفسِ ظلمانی است سِیر و دورِ خلق
دود میآرد به جنبش صورتِ فانوس را
عیبِ خود دیدن مرا ز اهلِ هنر ممتاز کرد
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
عشق کو تا چاک سازم جامهٔ ناموس را
پیشِ زُهّاد افکنم این خرقهٔ سالوس را
هیچ کس از رشتهٔ کارم سری بیرون نبرد
نبضِ من بندِ زبان گردید جالینوس را
از خودآرایان نمیباید بصیرت چشمداشت
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷
پردهدارِ حرفِ دعوی کن لبِ خاموش را
از دبستان برمیاور طفلِ بازیگوش را
مور بر خوانِ سلیمان خونِ خود را میخورد
خرمنِ گل مایهٔ حسرت بود آغوش را
نیست بر بالای دستِ خاکساری هیچ دست
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸
بر جگر تا خوردهام نیشِ خمارِ نوش را
میکنم با درد سودا بادهٔ سرجوش را
مُهر بر لب زن که در خون غوطه (ور هرگز نساخت)
زخمِ دندانِ پشیمانی لبِ خاموش را
چون صدف هر کس به غورِ بحرِ خاموشی رسید
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹
چند بتوان خاک زد در چشم، عقل و هوش را؟
یا رب انصافی بده آن خطِ بازیگوش را
کارِ من با سروبالایی است کز بس سرکشی
میشمارد حلقهٔ بیرونِ در، آغوش را
از جهانِ بیخودی پایِ تزلزل کوته است
[...]
صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
نوشِ این غمخانه در دنبال دارد نیش را
شکوهای از تلخکامی نیست دوراندیش را
سوزِ دل از دست میگیرد عنانِ اختیار
شمع نتواند گره زد اشک و آهِ خویش را
خالِ مشکین است ازان سیبِ ذَقَن ظاهر شده؟
[...]