گنجور

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۲

 

چشم رضا و مرحمت بر همه باز می‌کنی

چون که به بخت ما رسد این همه ناز می‌کنی

ای که نیازموده‌ای صورت حال بی‌دلان

عشق حقیقت است اگر حمل مجاز می‌کنی

ای که نصیحتم کنی کز پی او دگر مرو

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۳

 

دیدار می‌نمایی و پرهیز می‌کنی

بازار خویش و آتش ما تیز می‌کنی

گر خون دل خوری فرح افزای می‌خوری

ور قصد جان کنی طرب انگیز می‌کنی

بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

روزی به زنخدانت گفتم به سیمینی

گفت ار نظری داری ما را به از این بینی

خورشید و گلت خوانم هم ترک ادب باشد

چرخ مه و خورشیدی باغ گل و نسرینی

حاجت به نگاریدن نبود رخ زیبا را

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی

غنیمت است چنین شب که دوستان بینی

به شرط آن که منت بنده‌وار در خدمت

بایستم تو خداوندوار بنشینی

میان ما و شما عهد در ازل رفته‌ست

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶

 

امروز چنانی ای پری‌روی

کز ماه به حسن می‌بری گوی

می‌آیی و در پی تو عشاق

دیوانه شده دوان به هر سوی

اینک من و زنگیان کافر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷

 

خواهم اندر پایش افتادن چو گوی

ور به چوگانم زند هیچش مگوی

بر سر عشاق طوفان گو ببار

در ره مشتاق پیکان گو بروی

گر به داغت می‌کند فرمان ببر

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۸

 

تا کی روم از عشق تو شوریده به هر سوی

تا کی دوم از شور تو دیوانه به هر کوی

صد نعره همی‌آیدم از هر بن مویی

خود در دل سنگین تو نگرفت سر موی

بر یاد بناگوش تو بر باد دهم جان

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۹

 

گل است آن یا سمن یا ماه یا روی

شب است آن یا شبه یا مشک یا موی

لبت دانم که یاقوت است و تن سیم

نمی‌دانم دلت سنگ است یا روی

نپندارم که در بستان فردوس

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۰

 

مرحبا ای نسیم عنبر بوی

خبری زآن به خشم رفته بگوی

دلبر سست مهر سخت کمان

صاحب دوست روی دشمن خوی

گو دگر گر هلاک من خواهی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۱

 

وقت آن آمد که خوش باشد کنار سبزه جوی

گر سر صحرات باشد سروبالایی بجوی

ور به خلوت با دلارامت میسر می‌شود

در سرایت خود گل افشان است سبزی گو مروی

ای نسیم کوی معشوق این چه باد خرم است

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۲

 

سرو سیمینا به صحرا می‌روی

نیک بدعهدی که بی ما می‌روی

کس بدین شوخی و رعنایی نرفت

خود چنینی یا به عمدا می‌روی

روی پنهان دارد از مردم پری

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۳

 

ای باد صبحدم خبر دلستان بگوی

وصف جمال آن بت نامهربان بگوی

بگذار مشک و بوی سر زلف او بیار

یاد شکر مکن سخنی زآن دهان بگوی

بستم به عشق موی میانش کمر چو مور

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۴

 

ای که به حسن قامتت سرو ندیده‌ام سهی

گر همه دشمنی کنی از همه دوستان بهی

جور بکن که حاکمان جور کنند بر رهی

شیر که پایبند شد تن بدهد به روبهی

از نظرت کجا رود ور برود تو همرهی

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۵

 

اگرم حیات بخشی وگرم هلاک خواهی

سر بندگی به حکمت بنهم که پادشاهی

من اگر هزار خدمت بکنم گناهکارم

تو هزار خون ناحق بکنی و بی گناهی

به کسی نمی‌توانم که شکایت از تو خوانم

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶

 

نشنیده‌ام که ماهی، بر سر نَهَد کُلاهی

یا سرو با جوانان، هرگز رَوَد به راهی

سروِ بلندِ بُستان، با این همه لطافت

هر روزش از گریبان، سر بَرنَکرد ماهی

گر من سخن نگویم در حسنِ اعتدالت

[...]

سعدی
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۷

 

ندانم از من خسته جگر چه می‌خواهی

دلم به غمزه ربودی دگر چه می‌خواهی

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشایی

ز روزگار من آشفته‌تر چه می‌خواهی

به هرزه عمر من اندر سر هوای تو شد

[...]

سعدی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode