گنجور

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۰

 

برگی از باغ تو، هر رنگ گل زیبایی

گردی از راه تو، هر سروقد رعنائی

بهر نظاره گلزار تو، هر غنچه تلی

پیش مجنون تو هر برگ گلی، صحرائی

هفت چرخست، ز گلزار تو یک غنچه تنگ

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۱

 

به سویت جنبش هر نونهال ایمای ابرویی

ز حرفت در چمن، هر غنچه‌ای چشم سخنگویی

ز یاران هیچکس پهلونشین من نشد امشب

به غیر از حرف آن بدخو، که با من داشت پهلویی

ز دردت، آنچنان بی‌تاب دارم هم‌نشینان را

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۲

 

دیوانه گر نه‌ای، به خود این دل چه داده‌ای؟

چون کودکان چرا ز پی دل فتاده‌ای؟!

برخاستن ز خاک، گل خاکساری است

افتادگی بجوی چرا ایستاده‌ای؟

تحصیل علم ترک علایق، اگر کنی

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۳

 

بنده تن تا به کی، ای جان اگر آزاده‌ای؟!

خویش را ای دل، چرا چندی به دنیا داده‌ای؟!

حسن کرداری، چو یاری نیست در مصر قبول

یوسف است، از چه بر آری هرکجا افتاده‌ای

ناید از کلکم دگر نقش سخن از خال و خط

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۴

 

با لاف عقل، بازی دنیا چه خورده‌ای؟

از هیچ و پوچ این همه بر خود سپرده‌ای

خوش آیدت حلاوت عیش جهان به کام

حق هست با تو، زهر تأسف نخورده‌ای!

از باد یاد مرگ نلرزی چو برگ بید

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۵

 

عشق نبود جز بلا با صبر بی‌اندازه‌ای

با حیات جاودان هر لحظه مرگ تازه‌ای

بس بود ما را فشار تنگنای روزگار

دفتر ما را نباشد حاجت شیرازه‌ای

ز استخوانم، خیزد آواز شکستی هر نفس

[...]

واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳۶

 

ای که از سودای گنج سیم و زر دیوانه‌ای

هست گنج عبرتی در کنج هر ویرانه‌ای

رزق را آرام جز در کام روزی‌خوار نیست

رو به سوراخ دهن، موری بود هر دانه‌ای

در جهان کج‌نهاد از راستی نبود نشان

[...]

واعظ قزوینی
 
 
۱
۳۰
۳۱
۳۲
sunny dark_mode