گنجور

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۱

 

ای دل دیدی که هر که شد زنده بمُرد

جاوید خدای ماند ار بنده بمُرد

جان آتش و تن چوموم شمع است مرا

چون موم بسوخت آتش سوزنده بمُرد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۲

 

امروز منم عهد مصیبت بسته

برخاسته دل میان خون بنشسته

چون شمع تنی سوخته جانی خسته

امید گسسته اشک در پیوسته

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۳

 

مائیم ز غم سوخته خوش خوش چون شمع

وز گریهٔ پیوسته مشوش چون شمع

نایافته نور صدق یک دم چون شمع

گم کرده سررشته درآتش چون شمع

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۴

 

در خفیه بسوختم بسی بی آتش

هرگز که چنین سوخت کسی بی آتش

آن میخواهم چو شمع در عمر دراز

کز سینه برآرم نفسی بی آتش

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۵

 

چون نیست نصیبِ من به جز غمخواری

موجود برای غم شدم پنداری

چون شمع اگر تنم بسوزد صد بار

یک ذرّه ز پروانه نجویم یاری

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۶

 

تا چند روم که این ره کوته نیست

وز هر سویی که راه جویم ره نیست

چون شمع میان آب و آتش شب و روز

میسوزم و کس ز سوز من آگه نیست

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۷

 

پیوسته ز عشق جان و تن میسوزم

در درد فراق خویشتن میسوزم

من خام طمع به صد هزاران زاری

چون شمع میان پیرهن میسوزم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۸

 

سر رفت به باد و من کله میدارم

چشمم بشد و گوش به ره میدارم

در گریه و در گداز مانندهٔ شمع

میسوزم و خویش را نگه میدارم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۴۹

 

چون صبح به خنده یک نفس خرسندم

چون ابر به گریه نیست کس مانندم

با خنده و گریهٔ کسم کاری نیست

بر خود گریم چو شمع و برخود خندم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۰

 

شمعم که ز خود نهان فرو میگریم

میخندم و هر زمان فرو میگریم

بر گریهٔ من چو هیچ کس واقف نیست

خوش خوش به درون جان فرو میگریم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۱

 

ما بحرِ بلا پیش گرفتیم و شدیم

قربان گشتن کیش گرفتیم و شدیم

چون اشک به پای اوفتادیم به درد

چون شمع سرِ خویش گرفتیم و شدیم

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۲

 

شمعم که حریف آتشم می‌آید

وز اشک همه پیشکشم می‌آید

در سوز مصیبت فراقِ تو چو شمع

بر خویش گریستن خوشم می‌آید

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۳

 

هر لحظه مرا چو شمع سوز افزون شد

وز گریه کنارم چو شفق پُر خون شد

در عشق کسی درست آید که چو شمع

از پای درآمد و به سر بیرون شد

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۴

 

داری سرِ عشق کار از سردرگیر

گر مست نیی خمار از سر درگیر

ور نرم نشد چو موم این رمز تُرا

چون شمع هزار بار از سر درگیر

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۵

 

تا هیچ چو شمعت سر و کار خویش است

گردن زدنی بهر سرت در پیش است

چه سود به یک پای ستاده چون شمع

زیرا که هزار سر چو شمعت بیش است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۶

 

گر عیاری خشک و ترت سوختنی است

ور طیاری بال و پرت سوختنی است

سر در ره عشق باز زیرا که چو شمع

تا خواهد بود یک سرت سوختنی است

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۷

 

تا تو به بلای عشق تن در ندهی

هرگز نرسی به وصل آن سروسهی

میسوز چو شمع و صبر میکن در سوز

آخر چو بسوزی برهی یانرهی

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۸

 

گر هست دلت سوختهٔ جان افروز

از شمع میانِ سوختن عشق آموز

شبهای دراز ماهتابی چون روز

چون شمع نخفت میگری و میسوز

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۵۹

 

ای آن که دل زندهٔ تو مُرد از تو

ناخورده ز صافِ عشق یک دُرد از تو

عمری است که علمِ شمع میآموزی

چه سود که پروانه سبق بُرد از تو

عطار
 

عطار » مختارنامه » باب چهل و هفتم: در معانیی كه تعلق به شمع دارد » شمارهٔ ۶۰

 

چون شمع به یک نفس فرو مرده مباش

در کوی هوس عمر بسر برده مباش

چون شمع فسرده آمد اندر ره عشق

میسوزندش که نیز افسرده مباش

عطار
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode