گنجور

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۱

 

سوگند به آفتاب یعنی رویت

و آنگاه به مشک ناب یعنی مویت

خواهم که ز دیده هر شبی آب زنم

مأوای دل خراب یعنی کویت

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۲

 

تیر ستم تو را دلم ترکش باد

صد سال بقای آن رخ مهوش باد

در خاک درِ تو مُرد خوش خوش دل من

یا رب که … که خاکش خوش باد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۳

 

آن روز که مرکب فلک زین کردند

آرایش مشتری و پروین کردند

این بود نصیب ما زدیوان قضا

ما را چه گنه قسمت ما این کردند

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۴

 

در دهر مرا جز تو دل‌افروز مباد

بر لعل لبت زمانه فیروز مباد

و آن شب که مرا تو در کناری یا رب

تا صبح قیامت نشود روز مباد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۵

 

بی یاد تو در تنم نفس پیکان باد

دل زنده باندهت چو تن بیجان باد

گر در تن من بهیج نوعی شادیست

الا به غمت پوست برو زندان باد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۶

 

گر ملک تو مصر و روم و چین خواهد بود

آفاق تو را زیر نگین خواهد بود

خوش باش که عاقبت نصیب من و تو

ده گز کفن و سه گز زمین خواهد بود

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۷

 

ای باد که جان فدای پیغام تو باد

گر برگذری به کوی آن حورنژاد

گو در سر راه مهستی را دیدم

کز آرزوی تو جان شیرین می‌داد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۸

 

چشمم چو بر آن عارض گلگون افتاد

دل نیز ز راه دیده بیرون افتاد

این گفت منم عاشق و آن گفت منم

فی‌الجمله میان چشم و دل خون افتاد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۴۹

 

کردی به سخن پریرم از هجر آزاد

بر وعدهٔ بوسه دی دلم کردی شاد

گر ز آنچه پریر گفته‌ای ناری یاد

باری سخنان دینه بر یادت باد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۰

 

ز اندیشهٔ این دلم به خون می‌گردد

کاخر کار من و تو چون می‌گردد

تا چند به من لطف تو می‌گردد کم

تا کی به تو مهر من فزون می‌گردد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۱

 

غم با لطف تو شادمانی گردد

عمر از نظر تو جاودانی گردد

گر باد به دوزخ برد از کوی تو خاک

آتش همه آب زندگانی گردد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۲

 

مشکی که ز چین ختن آهو دارد

از چینِ سرِ زلف تو آهو دارد

آن کس که شبی با غم تو یار بشد

تا وقت سحر ناله و آهو دارد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۳

 

جانانه هر آن کس که دلی خوش دارد

جان همه بی‌دلان مشوش دارد

زنهار ز آه من بیندیش که آن

دوری‌ست که زیر دامن آتش دارد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۴

 

جان در ره عاشقی خطر باید کرد

آسوده دلی زیر و زبر باید کرد

وانگه ز وصال باز نادیده اثر

با درد دل از جهان گذر باید کرد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۵

 

شاها فلکت اسب سعادت زین کرد

وز جملهٔ خسروان تو را تحسین کرد

تا در حرکت سمند زرین نعلت

بر گل ننهد پای زمین سیمین کرد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۶

 

قصه چه کنم که اشتیاق تو چه کرد

با من دل پر زرق و نفاق تو چه کرد

چون زلف دراز تو شبی می‌باید

تا با تو بگویم که فراق تو چه کرد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۷

 

بگذشت پریر باد بر لاله و ورد

دی خاک چمن سنبل تر بار آورد

امروز خور آب شادمانی زیراک

فردا همی آتش غم باید خورد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۸

 

هر کارد که از کشتهٔ خود برگیرد

و اندر لب و دندان چو شکر گیرد

گر باز نهد بر گلوی کشتهٔ خود

از ذوق لبش زندگی از سر گیرد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۵۹

 

آن یار کله‌دوز چه شیرین دوزد

انواع کلاه از در تحسین دوزد

هر روز کلاه اطلس لعلی را

از گنبد سیمین‌زِهِ زرین دوزد

مهستی گنجوی
 

مهستی گنجوی » رباعیات » رباعی شمارۀ ۶۰

 

چشم ترکت چون مست برمی‌خیزد

شور از می و می‌پرست برمی‌خیزد

زلفت چو به رقص در میان می‌آید

صد فتنه به یک نشست بر‌می‌خیزد

مهستی گنجوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۸