گنجور

 
۱
۲
۳
۴
۷
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

چو عقد سنبل تو عقده بر جبین انداخت

چه عقده ها که از او در دل حزین انداخت

شد از محبت تو خاک سجده گاه ملک

چو سرو قامت تو سایه بر زمین انداخت

رخ تو گاه بگویند ماه و گه خورشید

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

کسی که عشق تو ورزید با فراغ نرفت

دلش چو لاله پر از خون و جز بداغ نرفت

چه نافه ها که در آن زلف عنبر افشان نیست

که خاک شد تن و بوی تو از دماغ نرفت

به نور روی تو بگذشت دل از آن خم زلف

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

بسم نبود که زلفت بقصد دین برخاست

سپاه خط تو هم ناگه از کمین برخاست

ز بس که موی میان تو در خیال من است

چو نال شد تن از او ناله حزین برخاست

به اعتدال قد دلربای تو نرسید

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

قدم به پرسش من رنجه کن به رسم عیادت

که جان نثار قدومت کنم ز روی ارادت

نهاده‌ام سر تسلیم بر ارادت محبوب

که بنده را نبود رسم و راه غیر عبادت

دلا بکوش که خود را کنی نشانه تیرش

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

با لعل جان فزای تو آب زلال چیست

با آفتاب روی تو مه در کمال چیست

دل تنگ گشته‌ام ز دهانت که هست نیست

ور نیست باز گو که خیال محال چیست

در حسن بی مثال تو حیران شدند خلق

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

قدت سرو گفتیم و رویی نداشت

چو زلف تو هم مشک بوئی نداشت

فرات ار چه سیل در سیل بود

چو چشمم بسی جست و جویی نداشت

دل ریش من هر شبی تا سحر

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

امروز ز نو دلبر ما خوی دگر داشت

ما واله و او روی و نظر سوی دگر داشت

گفتم که کنم نسبت آن زلف به عنبر

آورد صبا نکهت آن بوی دگر داشت

خلق نگران رخ او کشته ز هر سو

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

دلم را جز غمت سودی نماندست

در او جز درد موجودی نماندست

ز آهم در دل دلبر اثر نیست

که دل اخگر شد و دودی نماندست

طبیبا ترک درمان کن کزین درد

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

دل بسی گردید چون زلف تو دلداری نیافت

کو بغیر صید دلها در جهان کاری نیافت

هرکجا عشقت غمی دید اندر این جمعی که کرد

گوییا غیر از دل ما یار غمخواری نیافت

زاهدا زرق ریا در کوچه رندان مپوش

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

تا به تیغ ستم اندر دل من چاک انداخت

آه سوزنده من شعله در افلاک انداخت

هر خدنگی که بزد بر دل پر درد مرا

کشته سرو روان سایه براین چاک انداخت

مکشم از جگر خسته من پیکان را

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

از عنبرت غبار چو بر یاسمین نشست

شرمنده گشت نافه و در ملک چین نشست

شد خاک راه جمله تنم زان طمع که دید

آمد خدنگ ناز تو و بر زمین نشست

هر ناوکی که بر دلم از غمزه‌ات نشست

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

چو بر دل لشکر دل از کمین ریخت

قرار و صبر و هوش از عقل و دین ریخت

چو دیدم غمزه‌اش فتان دین است

بگفتم خون خلقی بر زمین ریخت

چو بر گلبرگ تر زد حلقه سنبل

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

دلبرا در کشتن ما خود بگویی سود چیست

ور نخواهی کشتن از جور و ستم مقصود چیست

کس نمیپرسد ز احوال درون درد من

هم نمیپرسد یکی کین آه درد آلود چیست

زاهدا تا چند بر افعال ما منکر شوی

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

خوش بود که تیرش به دل ما گذری داشت

وان چشم هم از غمزه به سویش نظری داشت

آورد صبا وقت سحر مژده دیدار

گویا که دعای سحر ما اثری داشت

بگریست بر احوال درونم همه شب شمع

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

هر سر که بوی سنبل تو در دماغ داشت

از مشک و از شمامه عنبر فراغ داشت

در تن نماند یک سر مو بی نشان تو

هر جا که دیدمش ز خدنگ تو داغ داشت

هر چند بود لاله جگر خون ز درد عشق

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

آنکو دل خود به خار ننهاد

گل گل شد و در کنار ننهاد

اشکی که به خاک ره نیامیخت

سر در قدم نگار ننهاد

عقلی که به زیر بار نفس است

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

جان ز تن رفت و دل اندر عقد گیسویت بماند

شد تنم هم خاک دروی تا ابد بویت بماند

خاک ره گشتم ولی شادم که بعد از سالها

گردی از خاک وجودم بر سر کویت بماند

در دل پر درد خود دیدم که در هرگوشه ای

[...]

۶ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

زلف و رخ تو چون شب مهتاب نماید

خط بر رخ تو سبزه سیراب نماید

بر روی تو دلها همه شد زار و نگون سار

چون پرتوی قندیل که در آب نماید

گفتم که شبی چشم تو در خواب ببینم

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

خوب رویان چو صید عام کنند

ناوک از غمزه تو دام کنند

آن دو چشمان مست خواب آلود

خواب بر چشم ما حرام کنند

عاشقان میپزند سودایش

[...]

۵ بیت
شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

دانی که جان به فکر لبت در چه حال بود

گه غرق آب کوثر و گه در زلال بود

خال سیه ز روی ملاحت بر آن جبین

گویی به بام کعبه معنی بلال بود

با آنکه عقل موی شکافد خرد ندید

[...]

۶ بیت
شاهدی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
 
تعداد کل نتایج: ۱۲۲