سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۷
حذر کن زآنچه دشمن گوید آن کن
که بر زانو زنی دست تغابن
گرت راهی نماید راست چون تیر
از او برگرد و راه دست چپ گیر
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸
درشتی و نرمی به هم در به است
چو فاصد که جراح و مرهم نه است
درشتی نه گیرد خردمند پیش
نه سستی که ناقص کند قدر خویش
نه مر خویشتن را فزونی نهد
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۸
شبانی با پدر گفت: ای خردمند
مرا تعلیم ده پیرانه یک پند
بگفتا: نیکمردی کن نه چندان
که گردد خیره گرگ تیز دندان
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۱۹
بر سر ملک مباد آن ملک فرمانده
که خدا را نبود بندهٔ فرمانبردار
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰
نشاید بنیآدم خاکزاد
که در سر کند کبر و تندی و باد
تو را با چنین گرمی و سرکشی
نپندارم از خاکی از آتشی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۰
در خاک بیلقان برسیدم به عابدی
گفتم: مرا به تربیت از جهل پاک کن
گفتا: برو چو خاک تحمل کن ای فقیه
یا هر چه خواندهای همه در زیر خاک کن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۱
اگر ز دست بلا بر فلک رود بدخوی
ز دست خوی بد خویش در بلا باشد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۲
برو با دوستان آسوده بنشین
چو بینی در میان دشمنان جنگ
وگر بینی که با هم یکزبانند
کمان را زه کن و بر باره بر سنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۴
به روز ِ معرکه ایمِن مشو ز خصم ِ ضعیف
که مغز ِ شیر برآرد چو دل ز جان برداشت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۵
بلبلا! مژدهٔ بهار بیار
خبر ِ بد به بوم باز گذار
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۶
بسیج ِ سخن گفتن آنگاه کن
که دانی که در کار گیرد سخُن
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۸
الا تا نشنوی مدح سخنگوی
که اندک مایه نفعی از تو دارد
که گر روزی مرادش بر نیاری
دو صد چندان عیوبت بر شمارد
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۲۹
مشو غرّه بر حُسن ِ گفتار ِ خویش
به تحسین نادان و پندار خویش
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۰
یکی یهود و مسلمان نزاع میکردند
چنان که خنده گرفت از حدیث ایشانم
به طیره گفت مسلمان: گر این قبالهٔ من
درست نیست خدایا یهود میرانم
یهود گفت: به تورات میخورم سوگند!
[...]
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱
رودهٔ تنگ به یک نان ِ تهی پر گردد
نعمت ِ روی زمین پر نکند دیدهٔ تنگ
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱
که شهوت آتش است از وی بپرهیز
به خود بَر آتش ِ دوزخ مکُن تیز
در آن آتش نداری طاقت سوز
به صبر آبی بر این آتش زن امروز
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۱
پدر چون دور ِ عمرش منقضی گشت
مرا این یک نصیحت کرد و بُگذشت
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۲
بد اختر تر از مردمآزار نیست
که روز مصیبت کسش یار نیست
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۳
خاک ِ مشرق شنیدهام که کنند
به چهل سال کاسهای چینی
صد به روزی کنند در مَردَشت
لاجَرَم قیمتش همیبینی
سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۳
مرغک از بیضه برون آید و روزی طلبد
و آدمیبچه ندارد خبر و عقل و تمیز
آن که ناگاه کسی گشت، به چیزی نرسید
وین به تمکین و فضیلت بگذشت از همه چیز
آبگینه همه جا یابی از آن قدرش نیست
[...]