فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۱
یا رب تو مرا بکردهٔ زشت مگیر
از معصیتم بگذر و طاعت بپذیر
چون مهر تو و نبی و اولاد نبی
نزد تو شفاعتم کند دستم گیر
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۲
گه در غزلم سخن کشد جانب راز
گاهی بقصیده میشود دور و دراز
نازم برباعی سخن کوته کن
تا باز شود بحرف لب بندد باز
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۳
ای فیض بیا دلی بدریا انداز
زین پستی خویش را ببالا انداز
یعنی ز کمال هر چه اندوختهٔ
از سر بردار و بر ته پا انداز
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۴
خود را بمحیط خطر انداز و مترس
سر در ره آن نگار در باز و مترس
بر سوختگان دست ندارد دوزخ
با آتش عشق دوست در ساز و مترس
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۵
مغرور بعلم خود مشو مست مباش
نزد علما نیست شو و هست مباش
در حضرت دوستان حق پستی کن
نزد دشمن بلند شو پست مباش
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۶
از عشق مجاز گویمت چیست غرض
زان چاشنی عشق حقیقیست غرض
از جلوهٔ حسن دوست در روی نکو
تعلیم طریق عشقبازیست غرض
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۷
با من بودی منت نمیدانستم
تا من بودی منت نمیدانستم
رفتم چو من از میان ترا دانستم
با من بودی منت نمیدانستم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۸
در راه طلب تمام دردم دردم
در ورزش فهم راز مردم مردم
گفتی که چرا نمیکنی در خود سیر
از من خبرت نبود کردم کردم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۲۹
از غیب رسد، بدل سروشی هر دم
دلراست بدان سروش گوشی هردم
گه نغمهٔ حزن میرسد گاه طرب
نیشی است بهر دمی و نوشی هر دم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۰
از لذت عیش اینجهان سرد شدم
در آرزوی اجل همه درد شدم
چندی چو زنان برنگ و بو بودم شاد
آخر بیقین آخرت مرد شدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۱
از صحبت خلق سخت دلتنگ شدم
وز دمها چون آینه در زنگ شدم
بس نام نکوی بی مسمی دیدم
از نام نکوی خویش در ننگ شدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۲
اینجا پاداش هر چه کردم دیدم
اینجا محصول هرچه کشتم دیدم
موقوف قیامت نیم اینجا همه شد
اعمال و جزا بیکدگر سنجیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳
دیدم دیدم که هرچه کردم کردم
دیدم دیدم که هرچه کشتم چیدم
از چهره جان غبار تن چون رفتم
دیدم دیدم که پای تا سر دیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۴
یکچند بگرد خویشتن گردیدم
یکچند ز این و آن خبر پرسیدم
آخر بدر خویش بدیدم مقصود
دیدم دیدم که آخرین در دیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۵
در بحث بسی بگفتگو پیچیدم
بس قشر سخن شنیدم و فهمیدم
چون مغر رسید و سر بیگانه نداشت
خود گفتم و خود شنیدم و خود دیدم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۶
کی باشد و کی بحال خود پردازم
کی باشد و کی جهاز عقبی سازم
کی باشد و کی ز خویش بیگانه شوم
کی باشد و کی تن و روان در بازم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۷
کو همت عالئی که تا پست شوم
کو نیستی ز خویش تا هست شوم
کی میگذرد بعاقلی عمر عزیز
ای عشق بیار باده تا مست شوم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۸
حیران خودم که از کجا میآیم
از بهر چه آمدم چرا میآیم
خواهم بکجا رفت چه از مردودی
نی دوزخ و نی بهشت را میشایم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۹
از نور نبی واقف این راه شدیم
وز مهر علی عارف الله شدیم
چون پیروی نبی و آلش کردیم
ز اسرار حقایق همه آگاه شدیم
فیض کاشانی » دیوان اشعار » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴۰
از شرم گناه شاید از خون گریم
از ابر بهار بر خود افزون گریم
اشگی باید که نامهام شسته شود
چون عمر وفا نمیکند چون گریم