×
خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷
آن دل که به فن برد ز من غمزهٔ مستش
پر خون قدحی بود همان دم بشکستش
حیف است که از رهگذر کوی تو گردی
برخیزد و جز دیده بود جای نشستش
هردم منشین با دگری ورنه به زودی
[...]
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۹
هرتار که در طره عنبر شکن استش
پیوند نهالی برگ جان من استش
ترسم ز دماغ دل من دود برآرد
آن دوده که زیب ورق یاسمنستش
میسوزدم از آرزوی رنگی و بوئی
[...]