گنجور

مجد همگر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

کس نیست زین صفت که منم در بلای عشق

چون من مباد هیچ کسی مبتلای عشق

قدر بلای عشق ندانند هر کسی

جز آنکه هست بسته بند بلای عشق

تا جای عشق شد دل من جفت غم شدم

[...]

مجد همگر
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۰

 

مستغنی است از همه عالم گدای عشق

ما و گدایی در دولتسرای عشق

عشق و اساس عشق نهادند بر دوام

یعنی خلل پذیر نگردد بنای عشق

آنها که نام آب بقا وضع کرده‌اند

[...]

وحشی بافقی
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۳

 

تا نگذری ز سر نروی از قفای عشق

سر مانده کوه قاف در این ره به پای عشق

این انجمن که بر فلکش سیر می کنی

نقشی است واژگون ز ته بوریای عشق

معمار عقل را نرسد اوج دانشش

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode