گنجور

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱

 

نتوان به مثل گفتن خورشید درخشانت

زیرا که بود شمعی خورشید در ایوانت

گفتی کشمت در خون بشتاب که میترسم

اغیار کنند ایجان از گفته پشیمانت

صد سنک جفا هر دم گردون زندش بر سر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

نتوان به مثل گفتن خورشید درخشانت

زیرا که بود شمعی خورشید در ایوانت

گفتی کشمت در خون بشتاب که میترسم

اغیار کنند ایجان از گفته پشیمانت

صد سنگ جفا هر دم گردون زندش بر سر

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴

 

نالیدن مهجوران سوز دگری دارد

حرفی که ز دل خیزد بر دل اثری دارد

گویند نیارد زد کس با تو می‌گلگون

ممکن بود این‌ام ا خون جگری دارد

حال دل من میپرس از ناوک مژگانت

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

بنشین ببرم جانا تا از سر جان خیزم

جان و سر و دین و دل اندر قدمت ریزم

هرگه که تو بنشینی با غیر من از غیرت

برخیزم و بنشینم بنشینم و برخیزم

دانم ز چه ننمایی آن چشم سیه بر من

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۰

 

عمریست که در هجران میسوزم و میسازم

با این غم بی پایان میسوزم و میسازم

در بزم فراق ای دوست شب تا بسحر دایم

چون شمع سرشک افشان میسوزم و میسازم

بی روی تو شد عالم زندان بلا بر من

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۳

 

ای زال جهان تا کی جان کندن و نوازدن

وان زادهٔ‌ نوزاده در دست اجل دادن

یکیک ز بطون فرزند آوردن و پروردن

لک لک پی بازیچه زی جنگ فرستادن

از شوی فلک بگسل پیوند زناشوئی

[...]

صغیر اصفهانی
 

صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

عشقت سپرد از دل دیوانه بدیوانه

این گنج کند منزل ویرانه بویرانه

در مجلس ما دلها بخشند بهم صهبا

می دور زند اینجا پیمانه به پیمانه

می با همه نوشیدم یک می‌همه جا دیدم

[...]

صغیر اصفهانی
 
 
sunny dark_mode