سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
از دوست به هر جوری بیزار نباید شد
از یار به هر زخمی افگار نباید شد
ور جان و دل و دین را افگار نخواهی کرد
با عشق خوش شوخی در کار نباید شد
گر زان که چو عیاران از عهده برون نایی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴
چون رخ به سراب آری ای مه به شراب اندر
اقبال گیا روید در عین سراب اندر
ور رای شکار آری او شکر شکارت را
الحمد کنان آید جانش به کباب اندر
جلاب خرد باشد هر گه که تو در مجلس
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵
ماهی که ز رخسارش فتنهست به چین اندر
وز طرهٔ طرارش رخنهست به دین اندر
افسون لب عیسی دارد به دهان اندر
برهان کف موسی دارد به جبین اندر
کز نوک سلیمانی بر طرف کمر دارد
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶
همواره جفا کردن تا کی بود ای دلبر
پیوسته بلا کردن تا کی بود ای دلبر
من با تو دل یکتا وانگه تو ز غم تشنه
چون زلف دوتا کردن تا کی بود ای دلبر
پیراهن صبر ما اندر غم هجرانت
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸
نینی به ازین باید با دوست وفا کردن
یا نی کم ازین باید آهنگ جفا کردن
یا زشت بود گویی در کیش نکورویان
یک عهد به سر بردن یک قول وفا کردن
هم گفتن و هم کردن از سوختگان آید
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۸
ای چون تو ندیده جم آخر چه جمالست این
وی چون تو به عالم کم آخر چه کمالست این
تو با من و من پویان هر جای ترا جویان
ای شمع نکورویان آخر چه وصالست این
زان گلبن انسانی هر دم گلی افشانی
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹
ای رشک رخ حورا آخر چه جمالست این
وی سرو سمن سیما آخر چه کمالست این
کوشم به وفای تو کوشی به جفای من
کس نی که ترا گوید آخر چه خیالست این
نابوده شبی شادان از وصل تو ای جانان
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۹
باز این چه عیاری را شب پوش نهادستی
آشوب دل ما را بر جوش نهادستی
باز آن چه شگرفی را بر شعلهٔ کافوری
صد کژدم مشکین را بر جوش نهادستی
در حجرهٔ مهجوران چون کلبهٔ زنبوران
[...]
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰
تا مسند کفر اندر اسلام نهادستی
در کام دلم زهری ناکام نهادستی
زلف تو نیارامد یکساعت و دلها را
در حلقهٔ مشکینش آرام نهادستی
از چهرهٔ خود باغی بر خاص گشادستی
[...]