گنجور

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۳

 

تا خون نخوری چاشنی درد ندانی

تا دل ندهی آن چه به من کرد ندانی

تا بوی گلی نشنوی و کم نکنی ناز

آشفتگی باد چمن گرد ندانی

تا سر نشود خاک به جولانگه معشوق

[...]

عرفی
 

عرفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

تا در قدحم بادهٔ امید نیابی

میلم به تماشای گل و بید نیابی

در جام دل ما بود از عکس جمالی

آن جرعه که در ساغر خورشید نیابی

این جرعه بنوش ای دل و شو فرش در این بزم

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۲ - بنام خدا

 

ای داشته در سایه هم تیغ و قلم را

وی ساخته آرایش هم حلم و کرم را

جم مرتبه ، داری زمان کز اثر نطق

چون گل همگی گوش کند جذر اصم را

این جام که از رای منیر تو فلک ساخت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۳ - در ستایش حضرت رسول «ص»

 

اقبال کرم می گزد ارباب همم را

همت نخورد نیشتر لا و نعم را

از رغبت دنیا ، الم آشوب نگردم

زین باد پریشان نکنم زلف علم را

فقرم بسیاست کشد از مسند همت

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۱۱ - در وصف کشمیر

 

هر سوخته جانی که به کشمیر درآید

گر مرغ کباب است که با بال پر آید

بنگر که زفیضش بشود گوهر یکتا

جاییکه خزف گر رود آنجا گهر آید

وآنگه بچنین فصل که در ساحت گلزار

[...]

عرفی
 

عرفی » قصیده‌ها » شمارهٔ ۴۰ - بیان مفاخر

 

من کیستم آن سالک کونین مسیرم

کز بیخته جوهر قدس است خمیرم

در صفحه تصویر جلال است مثالم

در پرده تقدیر محال است نظیرم

چون حسن کشد جام صفا رنگ شرابم

[...]

عرفی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode