گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۴

 

رخسار تو با خط سیه کار چه سازد؟

آیینه به تردستی زنگار چه سازد؟

از جلوه شیرین دهنان آب نگردید

فرهاد به جان سختی کهسار چه سازد؟

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۵

 

می بی خبر از نرگس شهلای تو ریزد

خمیازه نمکسود ز لبهای تو ریزد

در گوش صدف جای کند از بن دندان

هر نکته که از لعل گهرزای تو ریزد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۶

 

از دیده حیرت زده چون آب نریزد؟

از دست چسان آینه سیماب نریزد؟

در کلبه من از پی آسایش (من) چرخ

گورنگ ز خاکستر سنجاب نریزد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۷

 

در دور خط آن سیم ذقن تلخ سخن شد

خط ابجد بی رحمی آن غنچه دهن شد

شد آتش گل اخگر خاکستر بلبل

روزی که گل روی تو پیدا ز چمن شد

اخگر نتواند ز گریبان بدر انداخت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۸

 

لب تشنه تو، سوخته ای نیست نباشد

شاد از تو غم اندوخته ای نیست نباشد

اندیشه زلف تو چو عزم سفر هند

در هیچ دل سوخته ای نیست نباشد

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۳۹

 

توفیق، مرا رخت به منزل نرساند

خاشاک مرا موج به ساحل نرساند

ای وای بر آن کشته که از گریه شادی

آبی به کف خنجر قاتل نرساند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۰

 

ترسم که مرا عشق به مردی نرساند

دل را به شفاخانه دردی نرساند

امشب نفسم مضطرب از سینه برون رفت

بر آینه حسن تو گردی نرساند!

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۱

 

چون حرف زند، غنچه ز گفتار بماند

چون جلوه کند، سرو ز رفتار بماند

آن کبک خرامنده به رفتار چو آید

سیماب بر آیینه ز رفتار بماند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۲

 

جمعی که سر خویش به فتراک تو بستند

چندان که به گردش بود این دایره، هستند

شد پنجه سیمین تو در مهد، نگارین

از رشته جانها که به انگشت تو بستند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۳

 

کی در تن خاکی دل آگاه گذارند؟

یوسف نه عزیز است که در چاه گذارند

صد مرتبه خوشتر بود از قیمت نازل

گر یوسف ما را به ته چاه گذارند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۴

 

جویای تو آسودگی از مرگ نبیند

در خاک، طلبکار تو از پا ننشیند

از عمر برومند شود هر که درین باغ

در سایه نخلی که نشاند بنشیند

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۵

 

تا صدق طلب خضر من آبله پا بود

هر موجه ای از ریگ روان قبله نما بود

از کشمکش عشق رسیدیم به دولت

این اره به فرق سر ما بال هما بود

سر داد به صحرا دل دیوانه ما را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۴۶

 

احوال دل خسته به اغیار مگویید

حال سرشوریده به دستار مگویید

در خلوت دل رشته جان موی دماغ است

اینجا سخن از سبحه و زنار مگویید

در سنگ پر و بال نهد حشر مکافات

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۶۶

 

اقبال، گلی از چمن نیت خیرست

زاغ ار به سرت سایه کند بال هما گیر

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۲

 

از عشق اگر لاف زنی دشمن کین باش

با بخت سیه همچو سیاهی و نگین باش

ای صبح مزن خنده بیجا، شب وصل است

گر روشنی چشم منی پرده نشین باش

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۸۹

 

زلفت ز کجا و ز کجا سلسله مشک

یک تار ز زلف تو و صد قافله مشک

شب تا سحر از سلسله جنبانی زلفی

در کوچه زخمم گذرد قافله مشک

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۰

 

چون گل پی رنگینی دستار نباشم

چون آب روان تشنه رفتار نباشم

اشکم که به هر تنگ نظر گرم نجوشم

آهم که به هر سردنفس یار نباشم

ناقوس غریبانه به فریاد درآید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۱

 

ما را به تو شد راهنما راهبر چشم

چون اشک نگردیم چرا گرد سر چشم؟

فریاد من از دست پریشان نظریهاست

چون نای بود ناله ام از رهگذر چشم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۲

 

ما حسرت دیدار تو در سینه شکستیم

این خار هوس در دل آیینه شکستیم

زهاد شکستند اگر شیشه ما را

ما نیز طلسم شب آدینه شکستیم

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۵۴۳

 

دلبستگیی با دل بی کینه نداریم

آن روز دل از ماست که در سینه نداریم

ای صافدلان عیب مرا فاش بگویید

ما روی دل امید ز آیینه نداریم

صائب تبریزی
 
 
۱
۲۳
۲۴
۲۵
۲۶
۲۷
sunny dark_mode