آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۰
زاهد که همی گفت می ناب حرام است
می خورد و بگفت آنکه حرام است کدام است
حوران بهشتی بجوار تو جواریست
غلمان بسر کویت استاده غلام است
گر حکمتی آموخت زخم بود فلاطون
[...]
فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶
کف بر کف جانانه و لب بر لب جام است
در دور سپهر آن چه دلم خواست به کام است
آنجا که بناگوش تو شامم همه صبح است
و آنجا که سر زلف تو صبحم همه شام است
من سجده کنم بر تو اگر عین گناه است
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
با ساقی و مطرب همه را کار به کام است
کاشانه ی ما بزم جم از دولت جام است
نقصان به غم افتاد و روان را طرب افزود
تا شاهد روز و شبم آن ماه تمام است
بدگیسوی او سور مرا، سیرت سوکی
[...]
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰
آن باده که در ملت اسلام حرام است
از دست تو نوشم خود اگر ماه صیام است
کوته نظر ار ماه تمامت به مثل خواند
این نقص بس آنرا که نه از اهل کلام است
طوبی به قدت حیرت و حورا به رخت مات
[...]
وحدت کرمانشاهی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
بر آنکه مرید می و معشوقه و جام است
جز دوست نعیم دو جهان جمله حرام است
ترک سر و جان گیر پس آنگاه بیاسای
آری سفر عشق همین یک دو سه گام است
از اول این بادیه تا کعبه مقصود
[...]
نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۲۹
المنه الله که می وصل بجام است
کار من و ساقی همه بر وفق مرام است
در حرمت می زاهد اگر پخته خیالی
ایدردکشان عیب مگیرید که خام است
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
تسبیح تو ایشیخ که صد دانه تمام است
ظاهر همگی دانه و باطن همه دام است
پیوسته چرا مست غرور از می دنیاست
در مذهب این شیخ اگر باده حرام است
راهی است نهانی ز دل خلق سوی حق
[...]
میرزا حبیب خراسانی » دیوان اشعار » بخش دو » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
چون باده بجام است همه کار بکام است
چون یار بدام است همه شهر غلام است
از سنگ نپرهیزد آنرا که نه جام است
از ننگ چه بگریزد آنکش که نه نام است
از سوخته پخته مجو اشکی و آهی
[...]
ادیب الممالک » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵
امروز که حقرا پی مشروطه قیام است
بر شاه محمدعلی از عدل پیام است
کای شه به زمینت زند، این توسن دولت
کامروز بزیر تو روان گشته و رام است
این طبل زدن زیر گلیمت نکند سود
[...]
اقبال لاهوری » پیام مشرق » بخش ۱۸۳ - کرمک شبتاب
یا ماه تنک ضو که بیک جلوه تمام است
ماهی که برو منت خورشید حرام است
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
اکنون که بهار آمد و ایام به کام است
در باغ گه بوسه زدن بر لب جام است
دانند حلال از چه سبب خون کسان را
آن قوم که در مذهبشان باده حرام است
گر خلق همه در پی ترتیب کلامند
[...]
میرزاده عشقی » دیوان اشعار » هزلیات » شمارهٔ ۱۱ - مستزاد مجلس چهارم
سرمایه بدبختی ایران، دو قوام است
این سکه به نام است