شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳
خوش آب حیاتی است روان در نظر ما
عالم همه سیراب شد از رهگذر ما
از دیدهٔ ما آب روانست به هر سو
امید که جاوید بماند اثر ما
عمریست که در گوشهٔ میخانه مقیمیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴
خوش چشمهٔ آبی است روان در نظر ما
سیراب شده خاک در از رهگذر ما
ما آب حیاتیم روانیم به هر سو
سرسبزی باغ خضر است در نظر ما
میخانهٔ ما قبلهٔ حاجات جهانست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸
ای یار دل یار به دست آر خدا را
زین بیش دل خسته میازار خدا را
مستیم و خرابیم و سر از پای ندانیم
ای عقل رها کن من و دلدار خدا را
خوش آب حیاتیست اگر تشنه آبی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۳
در کوی خرابات کسی را که مقام است
در دنیی و در آخرتش جاه تمام است
ما توبه شکستیم و در این قول درستیم
با ساغر می عهد که بستیم مدام است
زان مجلس ما بزم ملوکانهٔ عشق است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳
در کوی خرابات کسی را که مقام است
در دنیی و در آخرتش جاه تمام است
ما توبه شکستیم در این قول درستیم
با ساغر می عهد که بستیم مدام است
زان مجلس ما بزم ملوکانهٔ عشق است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴
در گوشهٔ میخانه کسی را که مقام است
ناقص نتوان گفت که او رند تمام است
از روز ازل تا به ابد عاشق و مستیم
خود خوشتر از این دولت جاوید کدامست
با ساقی رندان خرابات حریفیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۲
خوش آب حیاتیست که گویند شرابست
حالی و چه خوش حال که دل مست و خرابست
غیری به تو گر روی نماید مگذارش
کان نقش خیالست که در دیدهٔ خوابست
گویند که امواج حبابست درین بحر
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳
خوش آب حیاتیست که گویند شرابست
خوش عاشق رندی که چو ما مست و خرابست
جامی که ز آبست پر آبست کدامست
در مجلس ما جو که چنین جام حبابست
در گلشن اگر بلبل سر مست گل افشاند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۵
ما غرقهٔ آبیم چنین تشنه عجیبست
در خانهٔ خویشیم و غریبیم غریبست
در عین وصالیم و گرفتار فراقیم
ما دور ز یاریم ولی یار قریبست
درماندهٔ دردیم ولی خرم و شادیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
راز دل عشاق به هر کس نتوان گفت
این گوهر عشقست بگفتن نتوان سفت
در صومعه یک دم نتوانیم نشستن
بر خاک در میکده صد سال توان خفت
مردانه قدم بر سر مستی بنهادیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۵
عشق است که وارسته ز نقصان و کمالست
عشق است که آسوده ز هجران وصال است
اثبات مثالش نتوان کرد ولیکن
این نفی مثال تو یقین عین مثال است
گویند سوی الله خیال است و حقیقت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۶
در آینهٔ عالم تمثال جمال اوست
جمله به کمالش بین کاینها ز کمال اوست
در صورت و در معنی چندان که نظر کردیم
حسنی که به ما بنمود نقشی ز خیال اوست
بزمیست ملوکانه در خلوت میخانه
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۷
در هر چه نظر کردیم نقشی ز خیال اوست
در آینهٔ عالم تمثال جمال اوست
گر آب حیات ماست در چشمهٔ حیوان است
می نوش که نوشت باد ، کان عین زلال اوست
هر ذره که می بینی خورشید در او پیداست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷۱
موجود حقیقی به جز از ذات خدا نیست
مائیم صفات و صفت از ذات جدا نیست
جز عین یکی در دو جهان نیست حقیقت
گر هست تو را در نظرت غیر مرا نیست
عشق است مرا چاره و این چاره مرا هست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۷
بی درد دل ای دوست دوا را نتوان یافت
بی رنج فنا گنج بقا را نتوان یافت
تا عاشق و رندانه به میخانه نیائی
رندان سراپردهٔ ما را نتوان یافت
تا نیست نگردی تو از این هستی موهوم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۰
چون من ز ولای تو رسیدم به ولایت
تا جان بودم روی نتابم ز ولایت
ای یار بلای تو مرا راحت جان است
جان را چه کنم گر نبود ذوق بلایت
عمریست که ما منتظر دولت وصلیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۱
در کوی خرابات نشستم به سلامت
سر حلقهٔ رندانم و فارغ ز ملامت
خوش خانهٔ امنی است بیائید و ببینید
مستان همه خوش ایمن و یاران به سلامت
زین خلوت میخانه به جائی نتوان رفت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۲
رفتی به سلامت به سلامت به سلامت
امید که آئی و من آیم به سلامت
سر در قدمت بازم و جان را بسپارم
دست من و دامان تو تا روز قیامت
از روی کرم یاد کن این بندهٔ خود را
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۳
هرگز نبود عاشقی و راه سلامت
رندان نگریزند ز مستان به ملامت
تو میر خراباتی و من مست خرابم
رندانه درین هفته بیابیم به سلامت
سر در قدمت بازم و پای تو ببوسم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴
مستیم و خرابیم و گرفتار خرابات
سرگشته در آن کوچه چو پرگار خرابات
هر کس پی کاری و حریفی و ندیمی
ما را نبود کار به جز کار خرابات
سر حلقهٔ رندان سراپردهٔ عشقیم
[...]