گنجور

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

امروز چه بودش که ز من روی نهان داشت

سراز چه سبب بر من بیچاره گران داشت

ناکرده گنه باز ز من روی نهان کرد

من هیچ نمیدانم او را که بر آن داشت

یکبار بروی تو نگه کردم وایجان

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

یکروز اگر زانکه ترا با تو گذارند

بس قصه بیداد تو کز خون بنگارند

بس بی گنهان کز تو سحرگاه بنالند

بس بیوه زنان کز تو شبانگاه بزارند

بس خاک که از دست تو ریزند بسربر

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

هر جور که بر عاشق بی‌سیم توان کرد

امروز بتم بر من سرگشته چنان کرد

از بس که ستم کرد به من بر چو مرا دید

شرم آمدش از روی من و روی نهان کرد

گفتم که چنان کن که دلم خون شود از غم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

زنجیر چو آنزلف پراکنده نباشد

خورشید چو آنعارض رخشنده نباشد

خورشید که باشد که ترا بنده نباشد

زنجیر چو آنزلف سرافکنده نباشد

روزی که تو برگرد گلت طره فشانی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

یاری که رخش ماه و قدش سرو روان بود

دادیم بدو جان و دل و مصلحت آن بود

چون دیدمش از دور بدانشکل و بدان قد

گفتم که جفاکار بود راست چنان بود

فی الجمله مرا زیروزبر کرد که در عشق

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

بی عارض گلرنگ تو ما خسته خاریم

نا خورده می وصل تو در رنج خماریم

زان زلف پژولیده و ناخفته دو چشمت

چون چشم تو و زلف تو بیخواب و قراریم

گفتی ببر از جانت اگر جوئی وصلم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۴

 

آن چیست که من از تو و عشق تو ندیدم

وان چیست که در هجر تو از تو نشنیدم

احسنت چنین کن همه خون دل من خور

کاخر بگزافت ز جهان بر نگزیدم

رفتی و بر دشمن من خوش بنشستی

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

دست من اگر همچو دلم تنگ نبودی

جز درسر آنزلف شبه رنگ نبودی

زان تنگ شکرجانم بی بهره نماندی

گرخوی تو همچون دهنت تنگ نبودی

گفتی خجلم زان بر تو کمترک آیم

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 

جمال‌الدین عبدالرزاق » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۱

 

گرخوی بتم نیگ ببودی سره بودی

وریک سخن از من بشنودی سره بودی

دل بردو کنون قصد بجان کرد چه تدبیر

باری دل تنها بربودی سره بودی

صد بار دلم در غم او پشت نمودست

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق
 
 
sunny dark_mode