قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۱
بر روی محیط است کف پای حباب
نگرفته درین بحر، کسی جای حباب
عاشق، ز شکستگی، همه عشق شود
دریا شده، تا شکسته مینای حباب
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۲
اشک آمده مصدر اثر در همه باب
خوش منتهاست بر سر از چشم پر آب
تا گریه بود، پی سخن گم نشود
در گل نشود نقش پی از باد خراب
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۳
هرکس که کند از تو تمنای گلاب
بر چهره خود آب زند جای گلاب
پیداست که ظرف شیشهای چند بود
این چشمه آب است، نه مینای گلاب
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۴
دود دلم آسمانگدازست امشب
چون راه عدم، دور و درازست امشب
صد دور بگشت چرخ و بیدار نشد
خورشید مگر به خواب نازست امشب؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۵
مطلب چو بزرگ شد، به بازی مطلب
بی سعی نیاز، بینیازی مطلب
تا مرد به پاست، مجلسآرای بود
از شمع فتاده سرفرازی مطلب
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۶
آن کز هنرش بلند گردد درجات
نقدی به کفش نیست به جز نقد حیات
مانند چنار گر کشد سر به فلک
جز دست تهی چه حاصل از جوهر ذات
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۷
آن را که قبول، دور اندازد رخت
نابود شود کمالش از پستی بخت
هر میوه که آن پخته شد و چیده نشد
ناچار فتد ز شاخ در پای درخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۸
هرچند هنر به کس نخواهد پرداخت
غربتزده را ساز هنر باید ساخت
نی گرچه ز خود آه ندارد به جگر
خلقش ز برای خویش خواهند نواخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۴۹
جان از تو دمی برد دمی دیگر باخت
تن از تو گهی قوی شد و گاه گداخت
نه در نظر آیی و نه در دل گنجی
ای عشق، حقیقت تو را کس نشناخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۰
ناچار به هجر یار میباید ساخت
گر گل نبود، به خار میباید ساخت
دل را به وفای وعدهاش نتوان بست
از وعده به انتظار میباید ساخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۱
آمد گل و برگ باغ میباید ساخت
هنگامه بیفراغ میباید ساخت
یاران همه برگ عیش سازند و مرا
بیبرگ، دل و دماغ میباید ساخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۲
فریاد از آن که عز و ذل را نشناخت
در میکده بود و ذوق مل را نشناخت
عاشق که نبرد پی به معشوق ازل
بلبل گردید، لیک گل را نشناخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۳
جان نیست که در آتش جانانه نسوخت
بی گرمی باده هیچ پیمانه نسوخت
عاشق همه آن کند که معشوق کند
تا درنگرفت شمع، پروانه نسوخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۴
روزی که وداع آتش هجران انگیخت
صبر از دل من، چو دود از آتش، بگریخت
هر می که ز جام آشنایی خوردم
خون کرد جدایی و ز مژگانم ریخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۵
برگ از طوبی به کوشش باد نریخت
اختر به زمین ز سنگ بیداد نریخت
نگرفت هنر ز مرد، بیداد زمان
جوهر به گداختن ز فولاد نریخت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۶
ای محو مجاز، دیده بیبصرت
هرگز نفتاده بر حقیقت گذرت
در هر صورت، جمال معنی بینی
گر عینک چشم دل شود، چشم سرت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۷
ای گل، که چنین کرد ز خود بی خبرت؟
وی لاله ز عشق کیست داغ جگرت؟
ای سرو، تو هم گر به چمن آزادی
چون مینهد آشیانه قمری به سرت؟
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۸
بی محنت شبگیر و غم ایوارت
زین راه به منزل که رساند بارت؟
تنپروریات میخ زده بر دامن
در پیش کشیده کاهلی دیوارت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۵۹
ای دوست که از تو باصفا شد صورت
وز صنع تو اعجازنما شد صورت
راهی بنما به خویش نزدیکترم
زان ره که به معنی آشنا شد صورت
قدسی مشهدی » رباعیات » شمارهٔ ۶۰
ای عشق، اجل چیست بر شمشیرت؟
بر فرق فلک خورد سر شمشیرت
از بخیه به زخم پردهپوشم، تا غیر
آگه نشود ز جوهر شمشیرت